dimanche 31 août 2014

هفت شهر عشق با سیاوش اوستا سیاوش اوستا هفت شهر عشق را پیموند ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم


هفت شهر عشق
 با سیاوش اوستا

پاسخهایی کوتاه به پرسشهایی بزرگ برگرفته از 120 جلد کتاب وهزاران مقاله و هزاران ساعت برنامه رادیویی تلویزیونی سیاوش اوستا



آیین میترا باور نخستین

سالنامه‌هاي جهان

آئين ميترا در سراسر اروپا

چگونه ميترا تمدنها را پايه گذارى كرد؟
انديشه ناجى از ميترا تا عيسى
آدم و ميترا
آيا تورات را «موسى» نوشته است؟

آيين زردشت

يهوديان از اصل آريايي!
آريايي بودن يعني چه؟.
تخت جمشيد نمونه اي از يك تمدن فراگير
اسكندر ثمره همخوابى شاه ايران با دختر فيليپ!
نخستين جاندار در ايران بروايت اوستا
نشان خداوند در اوستا
 جشنهاي ايراني، آريايي!
جشنهای اوستایی
جشنهای ماهانه
نیایش نوروز
جشن نوروز
جشن نوروز برای روزی نو و تازه
جشن بهار جشن سیزده بدر و فلسفه ۱۳ بدر
سیزده به در چارده به تو سال دگر خانه شو
فلسفه هفت شین و یا هفت سین و یا هفت چین
فلسفه چهار شنبه سوری
خطبه عقد و ازدواج بزبان عربی توهين بزرگی به شخصيت
نامهاي تازي ميان ايرانيان  

سيد و سيدي آقا و آقايي

سیادت و سیدی آقا و آقایی تازی
فلسفه سفره پیوند خویشاوندی (سفره عقد)

فلسفه قرباني

اوستا ریشه ادیان جهان
اوستا درآئين عيسوي!
اوستا دانش پژوهشی در ایران بزرگ
عيسي توسط ايرانيان تشويق به پيامبري ميشود
کعبه یک آتشگاه ایرانی بوده است  خانه کیوان بیت زحل
اوستا 120 جلدكتاب بود!
نخستين زردشت ششهزار سال پيش از افلاطون



آیین میترا
  باور و اندیشه نخست

 

از ميان ملل قديم ايرانيان بيش از ملل ديگر درتمدن جهاني و بخصوص در تمدن عربي اسلامي تاثير داشته اند . ايرانيان سراسر آسياي غربي تا درياي مديترانه را تصرف كردند. حتي دامنه تصرفات خودر ا تا مصر نيز گسترش دادند.

امپراتوري مقدوني كه در مقابل ايران قد علم كرد، پس از تصرف اسكندر نتوانست تمدن وفرهنگ یونان را چنانكه ميخواست بر ايرانيان تحميل كند. در ايران باستان مذاهب متعددي پديد آمده كه قديمي ترين آنها پرستش بعضي از قواي طبيعت بوده است اديان قديم كه هريك را منشاء ديگري بود در آيين مزدايي كه در سرتاسر ايران انتشار يافت حل شدند. مزدا به معني دانااست. مزدا، خداي حكيم و عاقل از ديگر خدايان ممتاز شد و برآنان غلبه يافت همچنين خداي ديگر موسوم به اهورا  قدرت يافت. اهورا مظهر نيرو بود و اين نيرو به دانايي در پپوست و هر دو خداي توانايي براي عالم تشكيل دادند. موسوم به اهورامزدا يا اورمزد وقتي پارسيان به سرزمين ايران درامدند، اورمزد را برگزيدند و او را خداي بزرگ عالم خود قرار دادند ولي در مقابل او خداي ديگري ساختند كه مظهر شر در عالم بود. زيرا اورمزد خداي عاقل حكيم تنها مبدا خير بود وبدين طريق از روزگار كهن ثنويت پديد آمد.

آرياييان ايران با سرزميني روبرو ميشوند سواي سرزميني كه آرياييان هند مييابند اما كم آبي و خشكسالي و سختي پوسته خاك همچنان نيست كه در برابر كار و تفكر و تكنيك نيز فرو نشكند و به بار ننشيند. اينست كه «آريائيان» چون وارد «سرزمين اير ان » ميشوند بسرعت از صورت «قبايل دامدار» و «چادرنشين» وارد مرحله «كشاورزي» ميشوند واسكان مي يابند و «روستا نشيني» را در تاريخ ايران بوجود مي آورند.

اگر ميان «آريائيان اوليه هند و ايران » در ابتداي ورودشان به اين دو سرزمين شباهتهايي بيابيم عجيب نيست كه هردو از يك ريشه‌اند و آمده از يكجا و رسيده به سرزمينهايي متفاوت، امكانات دگرگون زمين بعدهاست كه ديگرگونشان ميكند و هنر و فلسفه‌شان را اشكالي متفاوت مي بخشد. تاريخ نشان ميدهد كه مجموعه دستگاه «الهه هند» در «مذاهب ودا» با مجموعه «الهه ميترائيسم» مشابه است. در «هند»، «ميترا» (شيوا) خدا است و در ايران، «مهر» در آنجا «ديو» خدا است و در اينجا «ديو» و در آنجا و اينجا  (هردو) «وارونا» خداست تمام خدايان دو مذهب «ودايي در هند» و «مهر پرستي در ايران»، پيش از «زرتشت» يكي هستند.

اما «مهر پرستي» يا «ميترائيسم» بر اين اعتقاد است كه «مهر» خداي بزرگ است و خدايان ديگر كوچكتر از او.

«ميترائيسم» براساس پرستش آتش و پرستش قواي طبيعت مثل «باد و طوفان »- «خرمي و بهار»- «آسمان وكوه»- «جنگل وشب»و .. است.

«ميترا» در لغت بمعني «پيمان» و «ميثاق» است از اينرو بمفهوم كلمه به جنبه قضايي و ارزش قدرت او در جامعه انساني ميتوان پي برد.

وي نزد «هندوان» ، «خداي نظام اجتماعي» - «گوهر دادگستري و عدالت پروري» و «مظهر عدالت الهي» ست.

«ميترا» Mitraخداي نگاهبان زمين و آسمان يا موكل آب مي باشد و با «ميترا» خداي «ايرانيان قديم» ريشه نزديك دارد. «ميترا» بسياري از صفاتي را كه قبلا به «وايو» و «اندرا»Indra نسبت داده ميشد رفته رفته حايز شد و بدين ترتيب «خداي جنگ و پيروزي و سرنوشت » وهمچنين « خداي روزي دهنده» شناخته شد. او بر ارابه اي كه به وسيله دو اسب سفيد كشيده مي شود سوار است- قرباني گاو نر در نظر پيروانش از فرايض ديني است و همراه نوشيدن شربت سكرآور و قدس «هوم» Haom در «سنسكريت سوم» Soma مراسم ستايش او برپا ميگشت.

قرباني گاو توسط «ميترا» كه براي حاصلخيز نمودن زمين براي اولين بار در تاريخ بشر متداول شد، بعدها به اديان ديگر و بويژه «قبايل حجاز» كشيده شد.

سالنامه‌هاي جهان

بزرگترين و قويترين ادياني كه امروز مردم جهان را بخود مشغول نموده است، «اديان ابراهيمي» و بگفته‌اي پيامبران از نسل « آدم» ميباشند. « اسلام»، « مسيحيت و  يهوديت» ادياني هستند كه از يك  جايگاه،  يك منشاء و يك مركز برخاسته اند و هركدام از اينها،  تاريخي براي خود دارند.


سالنامه و گاهشمار 7077 ایرانی هفت هزار سال تاریخ تمدن و شهریگری ایرانی است با فزودن پادشاهی رضا شاه بزرگ

سالنامه و گاهشمار 7036 آریایی میترایی هفتهزار سال تاریخ تمدن و  شهریگری ایرانی است با افزودن سالهای تازش نوین تازیان به ایران اهورایی که در پی پژوهشهای سیاوش اوستا پدید آمده است و برای آگاهی بیشتر ازتاریخ هفتهزار ساله دو کتاب آیین اوستا و من با خدا رقصیدم را بخوانید

 سالنامه و گاهشمار 7077 آریایی میترایی هفتهزار سال تاریخ تمدن و
شهریگری ایرانی است با افزودن سالهای تازش نوین تازیان به ایران اهورایی که در پی پژوهشهای سیاوش اوستا پدید آمده است و برای آگاهی بیشتر از تاریخ هفتهزارساله دو کتاب آئین اوستا و من با خدا رقصیدم را بخوانید

گاهشمار 5774 آدم و حوا )عبری( که در میان ایرانیانیان یهودی تبار به آن تقویم مختط یا مختلط نیز گفته میشود، آغاز آفرینش وخلقت آدم بر اساس کتاب پیدایش را مبدا خود میداند. بر اساس سالهای خورشیدی و ماههای قمری استوار است و به لحاظ کسری ده روزه سال قمری نسبت به شمسی، هر چهارسال یک سال سیزده ماهه محاسبه میشود
از مشهورترین مستخرجین تقویم عبری در ایران میتوان از مرحوم سلیمان کهن صدق یاد نمود و فرزند ایشان اسحق کهن صدق نیز ادامه دهنده این راه هستند. در اکثر کشورهای یهودی نشین جهان، تقویمهای عبری مطابق با سال میالدی تنظیم و منتشر میشود و در ایران رسم بر این بوده است که تقویم طبق سال عبری)از مهرماه( منتشر میشود)

سالنامه 2734 زرتشتی در سال 1978 توسط استاد ذبیح بهروز بر اساس زایش واپسین زرتشت گزیده شد
گاهشماری شاهنشاهی در ۵۲ اسفند ۴۵۲۱ در پی جلس ه مشترک مجلس شورای ملی و مجلس سنا، به عنوان تاریخ رسمی کشورایران اعالم شد. تا پیش از آن گاهشماری هجری خورشیدی، تاریخ رسمی کشور بود. در این مصوبه مبداء تقویم خورشیدی از هجرت
محمد پیامبر اسالم به تاریخ تقریبی و فرضی تاجگذاری کوروش در سال ۲۲۵ پیش از میالد تغییر یافت. برمبنای این گاهشماری سال ۵۲۲۲ شاهنشاهی با سال ۴۵۵۲ )آغاز پادشاهی محمدرضا پهلوی( مصادف میشود. همه ارکان این گاهشماری جز مبدأ با تقویم جاللی و هجری شمسی برابر بود.
این سالنامه توسط استاد شجاع الدین شفا به پادشاه ایران پیشنهاد شد دکتر شجاع الدین شفا در سال 0335 به سیاوش اوستا فرمود که اگر در آن هنگام ما آگاهیهای امروز را در باره تمدن هفتهزار ساله ایران میداشتیم بدون تردید این تاریخ را به پادشاه پیشنهاد میکردیم

سالنامه هجری خورشیدی شمسی 1393 و یا ماهی قمری 1434  از هنگامه گریز پیامبر اسالم برای نجات جانش از دهکده مکه بسوی دهکده یثرب که بعدها مدینه نام گرفت شمارش شده است


«تاريخ اسلام» كه به تقليد از «تاريخگذاري پارسيان» در زمان خلافت «عمر» بثبت رسيده است اكنون سال 1430 ميباشد اين تاريخ از هنگامه هجرت(گريز) « پيامبر اسلام»،  از « مكه» بسوي 
«مدينه» در نظر گرفته شده است كه بر اساس ماه تنظيم گرديده و بعنوان هجري قمري مشهور است.

« سالنامه هجري قمري» بعلت متغير بودن ماهها فقط يك تاريخ سمبليك براي مسلمانان است و هيچ كشور اسلامي،  تاريخ اداري- سياسي خود را براساس آن تنظيم نكرده و نميكند،  بجز « ايران» كه سالنامه خويش را با « هجرت پيامبر اسلام» تطبيق داده است و بجاي ماه،  بر اساس خورشيد آنرا تنظيم نموده است و با « نوروز» و«بهار» آغاز ميشود.

- بخش وسيع و گسترده ديگري از ساكنان كره زمين « تاريخ ميلادي» را استفاده مي‌كنند  كه از هنگاميكه « ميلاد عيسي مسيح» تا به امروز سال 2014 مي شود.

« تاريخ فراماسونري» نيز كه نشات يافته از «سالنامه يهوديان» است با هزار سال اختلاف سال 6014 مي‌باشد  

آئين ميترا در سراسر اروپا

پس از هخامنشيان در زمان سلوكيه و سپس در عصر اشكانيان، «آئين مهرپرستي» از طريق آسياي صغير و ارمنستان به كشور روم قديم بسط و توسعه يافت و در سرتاسر اروپا گسترده و همه گير شد.

آئين ميترا توسط سربازاني كه از ارمنستان بسوي غرب سرازير شده بودند بتمامي اروپا سرايت نمود.

آئين ميترا در سال 4842 ميترايي به دانوب و در سال 4872 به استراستبورگ و در سال  4892 به اتريش رسيده و پس از آن در سراسر اروپا فراگير شد.

پرستش «ميترا» نه تنها در شهر روم كه هنوز معبدي از او موجود است رواج يافت، بلكه آئين مهرپرستي در ممالك اروپا از مشرق به مغرب گسترش يافت. يعني از سواحل درياي سياه تا جزاير بريتانيا پيروان كثيري پيدا كرد.

چنانچه در سال 307 ميلادي «ليسينيوس» Lisinius در كنار رود دانوب معبدي به نام ميترا بنا كرد.

در سال 1954 يك مجسمه نيم‌تنه از ميترا در مركز شهر لندن از زير خاك بيرون آمد كه فعلا در موزه شهرداري لندن نگاهداري ميشود. در روي «ديوار روميها» در «شمال  انگنده» نيز نقشهاي ميترا ديده مي شود.

و نيز در اكثر شهرهاي آلمان نشانه‌ها و مهرابه هايي از ميترا كشف شده است. و كلا تا قرن سوم ميلادي در اكثر كشورهاي اروپايي چون آلمان، فرانسه، سوئيس، ايتاليا، انگليس و كشورهاي اروپاي شرقي، آئين ميترا از اديان با ارزش و فراگير مردم اين سرزمينها بوده است.

«جورج الكساندر» از پايه گذاران كاتوليك مسيحي، بزرگترين دشمن ميتراگرايي بوده و ضربات سنگيني با جنگهايش به اين آئين وارد نمود.

چگونه ميترا تمدنها را پايه گذارى كرد؟
تقريباً هفت هزار سال پيش از كوه هاى پامير تاجيكستان ميترا فرود آمد تا يك تشكيلات بزرگ و جهانى را پايه گذارد.
او يك گروه هفت نفره را به عنوان وفادارترين ياران خود آموزش و پرورش داده بود.
عدد هفت، تعداد اخترانى بود كه برگرد خورشيد مى گشتند. هر چند اين تعداد امروزه فزون شده است، اما آن زمان در نگاه ميترا ستاره هاى خورشيد هفت محسوب مى شدند.
بدين رو او هفته را نيز با هفت روزه كردن آفريد و سال را به ۵۲هفته و ۱۲ ماه و هر ماه را به ۲۹ و ۳۰ و ۳۱ روز تقسيم كرده و چهار فصل بهار، تابستان، پائيز و زمستان را آفريد.
در آن دوران هر سال كه ۱۲ماه باشد چهار سال خورشيدى محسوب مى شد و آغاز هر فصل، آغاز سالى نو و جشنى نو بود... بعدها هر شش ماه و پس از آن هر دوازده ماه يكسال به حساب گرفته شد. اساس تلاش ميترا كه بر مهر پايدار بر خورشيد استوار بود كارى سازمان يافته و تشكيلاتى بود كه عضوگيرى براى آن بسيار حساب شده عمل مى شد. ميترا نه مدعى پيامبرى بودند و نه سخنگوى خدا و نه كتابى آورد و نه تعصب و دينى، علم و دانش ميترائيان با علم و دانش زمان پيش مى رفت و ستاره شناسى، پزشكى، داروسازى، فلسفه، آموزش هاى رزمى و آئين شهريارى از مواد اصلى درس هاى ميترا بود كه در غارهاى كوهها به دور از چشم توده ها به پيوستگان آموزش داده مى شد. غارها توسط گروهى كه مجهز به پرگال و گونيا و شاقول و ابزار سنگتراشى بودند ساخته و تزئين مى شد.
ورود رسمى به غارها ويژه پيوستگان از رده دوم به بالا بود. هفت درجه در ميان پيوستگان رايج بود.
۱- كلاغ، يعنى آدمى كه خودش را عقل كل مى داند و كلى قارقار مى كند و هزار و يك مدعاى بيخود دارد، براى پيوستن به گروه با چشم بسته از كوه بالا مى رود وارد غار شده و كلى پرسش و پاسخ و امتحان وفادارى اگر مهر و وفادارى و سكونتش تامراحل بعدى ثابت شود شاگرد كلاس اول محسوب مى شود تا اين كه پس از مدتى به درجه دوم بالا برود.
۲-پيوسته: و يا پشتيبانى شده در اين مرحله جدا از آموزش هاى مقدماتى علمى مطرح شده در بالا و فراگيرى سنگتراشى براى ساختن معابده ميترا در غارها، فراگيرى آموزش هاى رزمى نيز شروع مى شده است تا اين كه داوطلب نامزد سربازى شود.
۳-نامزد به كسى مى گفته اند كه مراحل نخستين آموزش را گذرانده و آماده است تا جان را در راه آرمان و انديشه ميترا و رهائى انسانها و آگاهى آنها در نظم حاكم بر هستى به بازى بگذارد و سرباز شود.
۴-سرباز: مرحله سربازى بسان همين دوره آموزشى سربازى است كه در سراسر جهان اعمال مى شود. انسان زير سختگيرى آموزش هاى رزمى قرار مى گيرد تا سلحشور و دلير شود و آماده رستم شدن گردد.
۵-شير شدن و رستم و يا ژنرال شدن مرحله پنجم بوده است كه عنصر ميتراگرا هم آموزش هاى علمى ستاره شناسى، پزشكى داروسازى و غيره را فراگرفته است و هم تمامى فنون رزمى و جنگى را به گونه اى كه مى تواند دهها گروه هفت نفره ديگر را رهبرى كند.
۶-مرحله ششم، در اين مرحله، فرد عنوان پارسى را از آن خود مى كرده است در آن هنگامه پيدايش ميترا (هفت هزار سال پيش) هنوز قوم و قبيله و حكومتى بنام پارس، پارسيان و يا پارسى وجود نداشته است. بلكه پارسى به عنوان انسانى آگاه و آزاده فرهيخته و آماده خدمت به ديگران معنى مى شده است و آنگاه كه كسى را پارسى مى ناميده اند، يعنى اين فرد به شهريارى و پدرى و استادى نزديك مى شده است تا بتواند جهان خويش و منطقه زير نفوذ خويش را به سوى بهى و نيكى و خوبى هدايت و رهبرى كند.
۷-پدر، درجه هفتم در معابده و غارهاى ميترا، پدر شدن و يا استاد و شهريار شدن بوده است. انسان كاملى كه مى تواند بى هيچ پيش داورى بر مردم حكمرانى كند و آنان را شهريار و رهبر باشد و تمامى دانش هاى هفتگانه بعد ميترا را به توده هاى مردم منتقل كند.
ميترا در هنگامه اى از حضور خود با خشكسالى پامير مواجه مى شود لذا دستور مى دهد تا روستائيان گاوان نر را قربانى كنند تا خون آنها زمين را بارور كند. هر چند از آن پس، پهن گاوان به عنوان كود كشاورزى مورد استفاده قرار مى گيرد اما عوام كه از رمز و راز كشتن گاو نر آگاه نبوده اند گمان مى كنند كه خدايان را از خون ريختن خوشايد، لذا قربانى توسط جاهلان پايه گذارى مى شود.
اما ميترا پس از ساختن گروه هاى هفت نفره آرام آرام راستاى خود را شهر پامير ساخته و برايش پليس مى گذارد و پس از آن شهرهاى ديگر و گروه هاى ديگر پليس كه شهربان خواهند بود را سازمان مى دهد تا اين كه به سپاهيگرى و پاسبانى از كشورها مى رسد و تمدن ها با سمبل هاى ميترا، خورشيد، ستارگان، گاو نر، شمشير، شرق و غرب و مهرابه ها و معابد (مكان هاى سازماندهى و تشكيلات) ساخته مى شوند و در همين تمدن سازى ها جنگ هاى قدرت و قبائل و قوم ها نيز هويدا مى شود
انديشه ناجى از ميترا تا عيسى
ميترا گفته بود كه روزى از كوه فرود خواهد آمد تا مردمش را كه از راه به گمراهى رفته اند را نجات دهد.
زرتشت و يا تشت زرين كه پس از او آمده بود تا آئين ميترا را رنگ و روئى نو بدهد و به گفته مهدى اخوان ثالث در جنگى بر عليه بيگانگان كشته شده بود و چنانچه نوشتيم به مردمش گفته بود كه از نطفه او بانوانى در هنگام شنا در رودخانه ها، حامله خواهند شد و هر صد سال و يا هر هزار سال زرتشتى خواهد آمد تا مردم را از ستم و جور و جبارى و گمراهى رهبران نجات دهد.
اخوان ثالث:
ز پوچ جهان هيچ اگر دوست دارم
ترا! اى كهن بوم و بر دوست دارم
هم اورمزد و هم ايزدانت پرستم
هم آن فره و فروهر دوست دارم
به جان پاك پيغمبر باستانت
كه پيرى است روشن نگر دوست دارم
گرانمايه زرتشت را من فزونتر
زهر پيرو پيغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او نديد و نبيند
من آن بهترين از بشر دوست دارم
سه نيكش بهين رهنماى جهان است
مفيدى چنين مختصر دوست دارم
از مزداى زرتشت، زنان باكره و يا يائسه بسيارى هستند كه حامله مى شوند و فرزندان آن ناجى و رهاننده مردم خود مى شوند.
تمامى انديشمندان كليمى جهان بر اين باور استوار هستند كه تورات عصاره اى از فرهنگ انديشه كهن آريائى ايرانى است، براساس تفكرات ميترا و زرتشت، نخستين كلام تورات در آفرينش هستى از نور است و روشنائى و تا پايان سرگذشت بسيارى از شاهان ايران از كوروش و داريوش و خشايارشا تا اين كه قلعه مستحكم جمشيد، كشتى نوح مى شود و... .
جريان زايش ناجى از بانوان باكره و يا يائسه نيز در تورات به چشم مى خورد.
سامسون كه به گونه اى براى كليميان يك ناجى و رهاننده است كه در دام دليله فلسطينى مى افتد، از مادرى باكره تولد يافته است.
اسحق هنگامى توسط سارا به جهان مى آيد كه ابراهيم از داشتن فرزند مأيوس شده است. به گونه اى كه وقتى از حامله شدن همسر يائسه اش باخبر مى شود بسيار متعجب مى شود.
جان فرزند اليزابت و زكريا كاهن معبد اورشليم نيز آنگاه نطفه اش ظاهر مى شود كه هم پدرش و هم مادرش از داشتن فرزند مأيوس و نااميد شده اند.
آنگاه كه اليزابت حامله مى شود، مى گويد نام فرزندم را جان مى گذارم (شايد با اين انديشه كه جهان را آزاد خواهد ساخت). فاميل به او مى گويند كه اين چه نامى است كه ما با آن آشنائى نداريم. نام ديگرى برگزين. اما براساس نوشته انجيل، اليزابت تأكيد مى كند به نام جان براى فرزندش.
نام جهان طى سفرهائى كه كرده است به يوحنا، يحيى، John و Jean تبديل شده است. اما ريشه آن همان جهان پارسى است.
جهان كه با نام يوحنا و يا يحيى و... . . مشهور است، يكى از زمينه سازان تحول بنيادين در زندگى يهوديانى است كه زير استعمار رم زندگى مى كرده اند.
او سيستم و متد تازه اى را براى عضوگيرى سازمان و تشكيلات رهائيبخش خود بنيان مى گذارد. با غسل تعميد به مردم مى گويد كه هر كس كه توسط من شسته شود، پاك مى شود و اين پاكى زمينه را براى پيوستن به ناجى كه در راه است فراهم مى آورد.
هر آن كس كه توسط جهان (يحيى) فرزند زكريا، اليزابت شسته مى شود يك عضو فعال تشكيلات مى شود كه براى پيروزى تشكيلات آماده جانفشانى است.
از جهان مى پرسند كه آيا تو خودت ناجى هستى؟! پاسخ مى دهد نه، اما ناجى در راه است و به زودى خواهد آمد. من شما را غسل تعميد مى دهم تا پاك و آزاد شويد و پذيراى ناجى و رهاننده باشيد

آدم و ميترا
آقای رمان گريشمن که سالها را در ايران و افغانستان به باستانشناسی و حفاری مشغول بوده مينويسد که: «سابقه تمدن و شهرنشينی و هنر ايران به هفتهزار سال پيش ميرسد». 
اين در حالی است که هانری کاياوه سناتور و انديشمند برجسته فرانسوی نيز معتقد است که: «اروپا فرزندان تاريخ و تمدن بزرگ هفتهزار ساله ايران هستند».
نشريه باستانشناسی فرانسه در سال ۲۰۰۳ طی يک گزارش مفصل نوشت که: «همه حساب و کتابهای دنيا در رابطه با ريشه تمدن با کشفيات تمدن هفتهزار ساله ايران در جيرفت ديگر گون ميشوند». آقای پاتريک تروشموت اسقف اعظم بزرگ فرانسه نيز در چند کنفرانس و مطلب گفته و نوشته بود:
«اينکه مغان ايران بشارت نبوت عيسی را داده بودند و هدايای گرانقدری به مادر مريم داده اند، نشانگر آن بوده و هست که پيش و پس از جنبش عدالتخواهی عيسی مسیح، او و ياران و خانواده اش با مغان ايران که انديشمندان آئين ميترا بوده اند آشنائی داشته اند».  حال با در نظر داشتن اين موارد در جهت گسترش آئين ميترا در جهان با مطالعه تاريخ فرا ميگيريم که ميتراگرايان از پامير تاجيکستان و سيبری روسيه کنونی آغاز کرده و با سازمان دادن مردم تمدنهای بزرگ جهان را آفريده اند.
امروزه بدون شک دو تمدن و انديشه، ريشه های اصلی همه چيز جهان است که يکی از فلات ايران ميآيد و ديگری از صحرای سينا که ريشه هر دو آئين ميترا ميباشد.
چنانکه در کتاب آئين اوستا نوشته ايم و ثابت کرده ايم که يهوديان نيز از نژاد آريائی و مهاجران دريای مازندران بوده اند.
امروز به اين مسئله ميپردازيم که چگونه ژنرال و شير بزرگ انديشه آئين ميترا که به درجه پدری و رهبری و پيری رسيده بود، برای گسترش آئين مهر و ميترا از دجله و فرات گذشته و تمدنسازی نوينی را با انديشه مهر، از صحرای سينا آغاز کرد و او کسی جز آدم نبود. [در ۵۷۰۰ سال پيش يعنی ۱۳۰۰ سال پس از ميترا، آدم نامی اوستائی و پارسی و پهلوی است.] چنانکه در سال ۱۹۸۹ در کتاب قرآن سروده ای بسبک پارسی نوشتيم: «آدم از <او> پارسی به معنای نخستين و تنها، و <دمنه> به معنای آفريده، که در زبان پهلوی {اودم} و يا {آدم} است، ميآيد.
آدم نخستين انسان متمدن صحرای سينا بوده است که برای شهرنشين و متمدن کردن مردم بومی آن ديار در آنجا مستقر ميشود و کلا بر همين اساس است که بيشتر انديشمندان بزرگ  يهودی و غيره، رابطه نزديک و منسجمی را ميان افسانه های اوستائی يا مثلا شاهنامه فردوسی و قصه های تورات مييابند. 
آدم، کيومرث، ايوب، داوود، صالح، جمشيد، نوح و کشتی او و الی آخر.
آدم در نخستين مرحله از تمدن سازی خود، پس از آنکه برای ازدواج با دخت سپيد و دخت سياه ميان فرزندانش هابيل و قابيل درگيری بوجود ميآيد، بگونه ای در انجام آرمان و ايده آل خود ناموفق ميشود.
اما در ميان فرزندانش اين انديشه دنبال ميشود.
اقتباس هاى تورات از افسانه هاى اوستائى
پيدايش هستى آنگونه كه استاد فردوسى براساس افسانه هاى اوستائى سروده چنين بوده است:
از او مايه گوهر آمد چهار
يكى آتشى بر شده تابناك
ميان باد و آب از بر تيره خاك
نخستين كه آتش زجنبش دميد
زگرميش پس خشكى آمد پديد
وز آن پس ز آرام سردى نمود
زسردى همان بازترى فزود
و تورات اينگونه آغاز مى شود: خدا آسمان ها و زمين را آفريد زمين تهى و بائرو تاريك بود. خدا گفت روشنائى بشود و روشنائى شد...
تاريخ نگارش تورات را انديشمندان جهان از ۵۰۰ تا ۲۳۰ سال پيش از ميلاد مسيح دانسته اند. يعنى تقريباً پنج هزار سال پس از پيدايش ميترا و هزاران سال پس از نخستين زرتشت و نگارش اوستا كه جمعاً ۱۲۰ جلد كتاب از دانش هاى جهان بوده است.
تورات در اصل نام پنج كتاب نخستين يهوديان بوده است كه پس از آن به مجموعه قوانين نگارش يافته آنها اختصاص يافته است. در سال ۵۳۸ پيش از ميلاد، كوروش يهوديان را از بابل آزاد مى كند و تورات سال ها پس از كوروش نگارش مى يابد.
يعنى تمامى داده ها و انديشه هاى تاريخى اوستا را نويسندگان با خود داشته اند و براساس تاريخ و انديشه اوستا، تورات نگارش يافته است، با تغييرات و تحولاتى كه شايسته درك و فهم و شعور نويسندگان و خوانندگان آن بوده است. اينگونه برداشت از تاريخ اوستا، ويژه سياوش اوستا نيست بلكه انديشمندان يهودى نيز در طول تاريخ به گونه هاى متفاوت مُهر تائيد بر آن نهاده اند، از ديروز تا امروز.
پروفسور رافائل يك انديشمند يهودى فرانسوى است كه سال هاست روى آنتن برنامه هاى راديوئى فرانسوى زبان من اظهارنظر مى كند، همو بارها و بارها به عنوان يك مورخ تائيد و تأكيد كرده است كه انديشه هاى اوستائى مادر تفكر تورات است.
پروفسور يعقوب كوپى تز استاد دانشگاه عبرى اورشليم نيز نوشته هاى بسيارى دارد پيرامون تأثير انديشه هاى يونانى در تورات و انطباق برخى از افسانه هاى تورات با افسانه هاى يونانى.
ما پيش از اين بارها نوشته ايم كه در پى هجوم اسكندر ۱۲۰ جلد كتاب اوستا به يونان منتقل شده است و چون تورات پس از اين مبادلات فرهنگى نوشته شده، بسيارى تأثير فرهنگ و انديشه اوستا بر يونان را فراموش كرده و حلقه ارتباطى را به جاى اوستا، يونان دانسته اند... بخش هاى بسيارى از تورات به افسانه پادشاهان ايرانى چون كوروش، داريوش و خشايارشا اختصاص دارد كه اين شاهان صدها سال پس از موسى بوده اند. پس از محكوميت انديشمند يهودى با روخ اسپينوزا در رابطه بانوپردازى هايش و تأكيد بر نگارش تورات هزاران سال پس از پيدايش ميترا و زرتشت، ريچارد سيمون يهودى ديگرى است كه لقب پدر انتقاد به تورات را به خود اختصاص داده است. «فردريش چله ايى ارماچر» انديشمند ديگرى است كه در رابطه با اقتباس ها، تناقض ها و تكرار مكررات در تورات مطالب بسيارى نوشته و اين بحث ها تا سال ۱۹۷۰ در ميان انديشمندان يهودى بسيار رايج بود.
مجله اكسپرس در پانزده دسامبر ۲۰۰۵ مقاله اى با امضاى «كلر شارتيه» نوشته بود با عنوان اين كه:
«آيا تورات را «موسى» نوشته است؟»
در اين مقاله آمده بود كه موسى ۱۳۰۰ سال پيش از ميلاد مى زيسته است و با دانش به اين كه اسرائيلى ها تا پيش از فتح بابل به خاطر زندگى سخت و برده دارى كه داشته اند از سواد خواندن و نوشتن بى بهره بوده اند و تنها پس از فتح بابل توسط كوروش، آزاد شده و توانسته معابد خود را بازسازى نموده و تاريخ خود را بنويسند (۵۰۰ سال پيش از ميلاد) بدين رو افسانه هاى متداول در تمدن بين النهرين و به ويژه اسطوره هاى گيل گمش را كه در ميان مردم متداول بوده است در تورات آورده اند. (پيش از اين نوشتيم كه تمدن بين النهرين با تأثيراز انديشه و دانش شهريگرى ميترا و اوستا پايه گذارى شده بود). كلر شارتيه در مقاله خود تأكيد مى كند كه رهبران يهودى از ۲۲۰ تا ۲۰۰ سال پيش از ميلاد به طور جدى نگارش تاريخ خود را آغاز مى كنند و به طور علنى و عمومى از قرن ۱۷ ميلادى جرأت يافتند تا رسماً اعلام كنند كه تورات توسط موسى نوشته نشده است.
-مهاجرت نخستين فرزندان اسرائيل از درياى مازندران به سوى دجله و فرات و تشابهات فراوان افسانه هاى اوستائى كه در شاهنامه استاد فردوسى سروده شده است با افسانه هاى تورات و زايش فرزند سام (پدر ساميان)، «زال» با رنگ موئى استثنائى.... همه گواهان و شواهد مبرهن اين مدعى هستند كه ساميان از نژاد و تبار آريائى بوده و اگر زبان عبرى امروزه تشابهى با زبان عربى دارد، فقط بدين خاطر است كه مهاجران اسرائيلى در هنگامه نگارش تاريخ و تفكر خود، با آرامى ها و سريانى ها و اعراب نزديكى بيشترى داشته اند تا ريشه هاى اصلى زبان هاى اوستائى، پهلوى و...
پس آنگاه سام از پى پورخويش
هنرهاى شاهان بياورد پيش
جهانديدگان را زكشور بخواند
سخن هاى بايسته چندى براند
چنين گفت با نامور بخردان
كه اى پاك و هوشيار دل موبدان
سوى گرگساران و مازندران
همى راند خواهم سپاهى گران
بماند به نزد شما اين پسر
كه همتاى جانست و خون و جگر
سوى زال كرد آنگهى سام روى
كه داد و دهش گير و آرام جوى
چنان دان كه زابلستان خان تست
جهان سر به سر زير فرمان تست
ترا خانمان باد آبادتر
دل دوستانت به تو شادتر
كليد در گنج ها پيش تست

آيين زردشت

«زردشت بن پور و شسب» در زمان «گشتاسب بن لهراسب» پادشاه عجم (ايران) ظهور كرد. پدرش از آذربايجان (آتورپات) و مادرش از ري و نام مادرش «دغذو» بود.

زردشت بر آن است كه «مرايشان» را پيامبران بود و پادشاهان و اول ايشان «گيومرث» (كيومرتن GyaMaretan ) بود.  و بعد از گيومرث، «اوشهنگ بن فراوك » بود كه د رهند بود و آنجا به دعوت مشغول بود و بعد از وي «تهمورث» (تخمواروپ) بودكه در زمان او «صابيه» ظاهر شدند. در سال اول پادشاهي او و بعد از برادرش «جم» و بعد از جم پيامبران بودند و پادشاهان و ازجمله پادشاهان: «منوچهر» (منوش چيتهره) بود كه در بابل فرود آمد وعلم پادشاهي بر افراشت اينان برآن باورند كه موسي در زمان او ظاهر شد. «زردشت حكيم» بر اين باور بود كه خداي عز و جل هنگام صحف اولي و كتاب اعلي از ملكوت خويش خلقي روحاني ‏آفريد.

سه هزار سال از اين آفرينش گدشت. اراده الهي بر آن رفت كه در صورت نور درخشنده تركيب صورت انسان را پديد آورد و ماه و ستاره‌ها و زمين را بيافريند و بنيه آدم سه هزار سال بيحركت بود.

بعد از آن روح زردشت را در درختي كه در اعلي عليين آفريده بود قرار داد ونشو و نمو يافت تا آنكه به سي سالي رسيد . پس حق تعالي اورا به پيامبري بسوي مردم فرستاد و اورا دعوت نمود، گشتاسب رابه دين خود و او   اجابت نمود و دين او عبادت خدا بود و نافرماني شيطان و «امر به معروف » و «نهي از منكر» و دور بودن از پليديه او گفت:

نور و ظلمت دو اصل  ضديكديگرند و همچنين يزدان و اهريمن و اين هردو مبداٌ موجودات عالمند و حق تعالي خالق نور و ظلمت است و مبداٌ آنها و او يكي است «لا شريك له» (اورا شريك نيست)  بي ضد، و بي مثل است و روان نميدارد كه ظلمت را بسوي او نسبت كنند چنانچه زروانيه گفتند..

و زردشت را كتابي است كه آنرا «زند اوستا» گويند و بعضي گويند آن كتاب بروي فرود آمده است و بعد از آن در موارد تكليف كه حركات انسان است سخن گزار شد وبه سه قسم تقسيم نمود:

منش ( پندار نيك)

گويش (گفتار نيك)

كنش  ( كردار نيك)

زردشت كه در پي هزاره اميد بخشي ناجي رس در انديشه پارسي پديد آمده بود مي بايست با در نظر گرفتن نيازهاي جامعه و زمان در آئينهاي كهن، اجتهاد (نوپرداري) كند، يعني با باور به بنيادها و پايه‌هاي راستين آنها، در شيوه عمل و پيام رساني نو پردازي و انقلاب كند.

يكي به اين دليل كه نظام تمدن و مالكيت دردها و نيازهاي تازه‌اي به جان بشريت ميريزد و بعد مصلحيني را به درمان كردن مي‌انگيزد. اينكه كنفوسيوس، لائوتسو، بودا، زردشت، «حكماي سبعه» و فلاسفه يونان همه دريك عصرند به همين دليل است و زردشت در آن دوره پاسخي بود به دردها و نيازهاي تازه ايراني.

آئين زردشت، مذهب واقعگرايي و خردگرايي است. برخلاف مذهب يهودا كه جهان را رنج مي‌داند و زندگي را از يك عنصر آنهم رنج مي‌يابد و هر پيوند و نيازي را عامل ذلت و بدبختي و رنج و انحطاط مي‌شناسد و جهان و طبيعت و انسان را با نگاهي بدبينانه مي‌بيند. آئين زرتشت، مذهب خوشبيني و واقعگرايي است.

يهوديان از اصل آريايي!
البته بدون شك تورات هم مثل ديگر كتب ديني سالها پس از موسي نوشته شده است (و چنانچه گفته شد يك تقليدهاي ناشيانه‌اي هم از تاريخ آريايي شده است در رابطه برخي از افسانه‌ها) و روايت افسانه‌هاي قوم آدميان، سليمان، عبرييان، يهوديان، بني  اسراييل، فلسطينيان بوده است كه هرچند همه آنها از يك اصل و يك نژاد بوده‌اند، اما بارها و بارها با هم جنگيده اند و يكديگر را قتل عام نموده‌اند.
 با خواندن تورات ويا كتاب عهد عتيق بخوبي درميبابيم كه چه جنگها و خونريزيهايي درميان اين عزيزان رايج بوده است ونمونه واضح آن اينكه امروزه اين قوم از بيش از ده عنوان و نام برخوردارند.

پيش از رهايي آنها از مصر و يا شهر آرميس، كورش آنها را از اسارت بابل نجات داد، چهل سال هم بني اسراييل اسير قوم برادر خود، فلسطين بود و حتي مسيح هم نخستين هدف انقلابيش مبارزه با استعمار رم بود كه برتمامي سرزمينهاي يهودي حاكم بود.
آريايي بودن يعني چه؟
 آريا بمعناي يك نژاد خاص و برتر مطرح نيست بلكه در نگاه ما! آريايي يك «هويت» و شناسنامه و انديشه ميهني است كه اقوام و نژادهاي بسياري را شامل ميشود ( نمونه بارز آن استانهاي مختلف و موزاييك ايران ميباشد كه مردمان ما را از هند، افعانستان تا تاجيكستان و قفقاز و آذربايجان و ارمنستان و تركيه  شامل ميشود.) و چنانچه درتمامي فرهنگهاي لغت آمده است، آريا همان ايران است كه به انسانهاي نخستين مستقر شده دربخش نخست كره زمين (عراق كنوني) كه به خشكي رسيده است اطلاق ميشده و ميشود.
« آريا مهمترين شعبه مردم سفيد، مردمي كه ابتدا در شمال فلات ايران به صحراگردي ميگذرانيدند چند هزار سال پيش از زايش مسيح بطرف جنوب متوجه شده قسمتي از آنها به هند رفتند قسمتي هم در فلات ايران ساكن شدند، دسته هايي هم از آنان به يونان و اروپاي جنوبي و سرزمين آلمان واروپاي شمالي رهسپار گشتند و آنها اجداد ايرانيها و هنديها و يونانيها و رومي ها و بيشتر ملل امروزي اروپا و آمريكا محسوب و نژاد هند و اروپايي و آريايي و آريان و آرين ناميده شده اند. زبانهايي كه از زبان آرياييان اشتقاق يافته عبارت است از اوستايي، سنسكريت، پهلوي ، پارسي، يوناني، لاتيني، ژرمني، اسلاوي، در ميان لهجه‌هاي معمول اروپا تنها لهجه فنلاندي ومجار و ترك را از خانواده آريايي مستثني و بركنار دانسته اند.» (فرهنگ عميد صفحه 27)
اين اقوام در طي هزاره ها با سفرها و كوچهايي كه نموده اند،تحولاتي در زبان و تاريخ و فرهنگهاي خود نسبت به جايگاه استقراشان پديد آوردند! كه انسان متمدن اول همان گيومرث (يا آدم سامي تازي) است كه انقلاب بزرگ او پوشش آفريني است! يعني او نخستين پادشاهي است كه به انسان پوشش را ميآموزد! اين آموزش در پوشش در اديان سامي و تازي يك افسانه خاص مذهبي بخود گرفته است كه يك فلسفه نامعقول بندگي و خداوندي و ابليس ودرخت ممنوعه را نيز پديد آورده است
يهوديان خود از نام « آريا» استفاده ميكنند !
آخرين اسارت بني اسراييل در طول تاريخ جنايات نازيها بودكه در پي اين جنايتها يك تبليغات نادرست و اشتباهي برعليه آرياييان و آرياجويي در سراسر جهان شروع شد و همچنان ادامه دارد هرچند عناصر خردمند و داناي يهودي نه اينكه آريا و آريايي را با نازيها قاطي نمي كنند بلكه استفاده از واژه آريا و تاريخ و فرهنگ آنرا افتخاري ميدانند و در اروپا و حتي اسراييل كمپانيهاي يهودي فراواني است با نام آريا! وحتي راديو اسراييل هم هرروز در برنامه‌هاي خويش از تاريخ و روزهاي آريا استفاده ميكند! اما هستند يهوديان بنيادگرايي كه بطور افراطي با جريانها برخورد  ميكنند
آما آنچه يادآوري آن ضروريست اينكه:
يك: در نگاه ما خود يهوديان هم در اصل آريايي هستندو آدم و حواي آنها دوعنصري بوده اند كه از سرزمين آريا كه همه در بهي و نيكي و شادي (بهشت= بهزيستگاه) ميزيسته اند (باغ عدن) به صحراي سينا تبعيد شده‌اند  و تمامي علماي يهود نيز بر اين باورند كه باغ عدن (يعني همان بهشتي كه آدم و حوا پيش از تبعيد در آنجا زندگي مينموده اند) در سرزمين آريا بوده است و نمونه بارز ديگر تمامي افسانه‌هاي كهن آريايي است كه با تغييراتي وارد تفكر يهوديان شده است! مثلا افسانه نوح تقليدي از دوران جمشيد است! و يا سامسون و دليله اقتباسي از سياوش و سودابه است و اينكه سليمان همان جمشيد و در جاهايي هم گيومرث آريايي است كه البته جابجايي تاريخي اين افسانه ها خود بحث و پژوهش ديگري را نياز دارد.
تخت جمشيد نمونه اي از يك تمدن فراگير
از تمدن و شهر نشيني آرياييان نيز آثار و داده هاي نويني بدست آمده است كه بيانگر گسترش معماري بسبك تخت جمشيد در ديگر نقاط سرزمين كهن آريايي  بوده است.
« لوفتوس» يكي از باستانشناسان انگليسي است كه در سال يكهزار و هشتصد و پنجاه زايش مسيح بمدت چهار سال در شوش خاكبرداري نمود و مهمترين كشف آن دوران، يك تالار بزرگ ستوندار در قسمت شمالغربي شوش بود كه دقيقا بسبك تالار و ستونهاي تخت جمشيد ساخته شده بود.

اسكندر ثمره همخوابى شاه ايران با دختر فيليپ!
نكته ديگري كه در پي كشفيات تاريخي و باستانشناسي معاصر بدست آمده است، دقيقا به همين ويراني تخت جمشيد توسط اسكندر مربوط ميشود.
تاريخ نگاران و پژوهشگران تصريح دارند كه اسكندر و سپاهش درهنگامه حمله به سرزمين آريا، در حالت توحش و بي‌تمدني بوده اند و بهترين دلايل و سند آن همان بوده است كه به هركجا ميرسيده‌اند شهرها را ويران نموده و به آتش ميكشيده و مردمان را قتل عام مينموده اندو دقيقاٌ به همين خاطر است كه در پي حمله اسكندر به سرزمين آريا، چون حمله تازيان به ايران، تمامي آثار و انديشه‌ها و تمدنهاي پيش از اين هجومها نابود شده است و شوربختانه همواره مهاجمان و تازيان وحشي چون قدرت جديد ميشده اند، تاريخ را هم آنها از نو مينوشته اند و بي‌شك در اين بازنويسي تاريخ خودرا بزرگ و متمدن نشان ميداده اند و فرهنگ و تمدن ويران شده را پست تر از خود معرفي نموده اند و به ثبت رسانده اند.
پيروز پارسى، استاد سخن فردوسى طوسى كه در بيش از هزار سال پيش شاهنامه را سروده است جدا از زيبائى در سخن و هزار و يك هنر ديگر، تلاش نموده است كه بعضى از رويدادهاى مهم تاريخى را نيز با پرستيژ و ادب نقل كند.
از جمله اين رويدادها همخوابگى هاى شاهان و سرداران و رستم هاى ايرانى بوده است با دختان و بانوان رهبران شكست خورده:
گريزان بشد فيلقوس و سپاه
يكى را نبد ترك و رومى كلاه
زن و كودكانش ببردند اسير
بكشتند چندى به باران تير...
در هنگامه شكست سپاهيان فيليپ كه فردوسى با تلفظ يونانى فيلقوس از او ياد مى كند، شاه ايران به قيصر روم پيشنهاد مى كند كه اگر او دختر زيباروى خودش را در اختيار داراب شاه بگذارد، خواهد توانست بر سرزمين خود شاهى كند:
پس پرده تو يكى دختر است
كه بر تارك بانوان افسر است
نگارى كه ناهيد خوانى ورا
بر او رنگ زرين نشانى ورا
بر من فرستيش با باژ روم
چو خواهى كه بى رنج مانى ببوم
فيليپ قيصر روم پيشنهاد و يا درخواست شاه ايران را مى پذيرد و به همراه باژ و خراج روم، دختر خود را نيز پيشكش شاهنشاه مى كند:
برفتند با دختر شهريار
گرانمايگان هر يكى با نثار
دلارام رومى به مهد اندرون
سكوبا و راهب و را رهنمون
دخت فيليپ به حجله شاه رفته و از شاه باردار مى شود پيش از اين كه شاه را از حامله شدن خود آگاه سازد از درد غربت و دورى خانواده هم زبانان و سرزمين خويش مى نالد و خود را به بيمارى مى زند.
پادشاه كه ناهيد رومى را حزين و دردمند مى يابد، وى را به سوى فيليپ بازمى گرداند:
دل پادشاه سرد گشت از عروس
فرستاد بازش پس فيلقوس
غمى دختر و كودكى در نهان
نگفت آن سخن با كسى در جهان
چو نه ماه بگذشت از آن خوب چهر
يكى كودك آمد چو تابنده مهر
زبالا و رنگ و زبو يا برش
سكندر همى خواندى مادرش
نياورد كس نام داراب بر
سكندر پسر بود و قيصر پدر
در نزد روميان و يونانيان نيز چنين نوشته اند كه مادر اسكندر همواره به فرزندش مى گفته است كه او فرزند خداوند آب روان است و همو اسكندر را تشويق مى كند تا هر چه زودتر بر جاى پدر بنشيند و به ايران حمله كند.
بدون شك مادر اسكندر در هنگامه اقامت در دربار، هر چند از مهرورزى هاى داراب شاه برخوردار بوده است اما ندانستن زبان ايرانى، زندگى او را در ميان درباريان كه به زيبائى او رشك مى برده اند دشوار نموده و بدون شك با حقه و كينه اى به ايران و با مهر و عشقى به شاه، اسكندر را تحريك به هجوم و تازش به ايران مى كند.
نكنه ديگر كه قابل توجه است اين كه دختران و بانوانى كه همپاى باژو خراج با شاهان و سرداران ايرانى همخوابه مى شده اند، هرگز جايگاه همسر و زن و بانوى شاه را نداشته اند و اكثر آن همخوابگى ها موسمى، موقتى و مقطعى بوده است...
جريان تهمينه و رستم نيز به دور از اينگونه رويدادها و واقعيت ها نيست كه به آن جداگانه خواهيم پرداخت.
پنهان كردن باردار شدن دخت فيليپ از داراب شاه و خود را به بيمارى و افسردگى زدن تا اين كه شاه مجبور شود وى را به سوى پدرش روان كند از سوى آن بانو، حسابى و به طور جدى برنامه ريزى شده بود. تا جائى كه مردم سرزمين قيصر را گمان بر آن مى شود كه اسكندر فرزند فيليپ بوده و فيليپ با دختر خود همخوابه شده است. اين اقدام دختر نيز طرحى تلافى جويانه عليه پدرش بوده است. پدرى كه دختر نازنين خود را همراه باژ روم به شاه ايران داده است تا شاهى خود را حفظ كند.
بدين رو اسكندرى كه در ميان زرتشتيان ايران گجستگى است، فرزند نامشروع، شاه ايران بوده است
نخستين جاندار در ايران بروايت اوستا
با كاوشهاي باستانشناسي و بويژه تلاشهاي « هانري گريشمن» باستانشناس برجسته فرانسوي، پي مي بريم كه «نخستين خشكي در كره زمين، در ايران و دركوير لوت بوده است.» (تاريخ ايران: رومن گيرشمن)
يعني بدون تعارف و رودربايستي به گفته خود غربيان، آغازحيات بر روي زمين از ايران است!
در پي جدايي زمين از خورشيد و فراز و نشيبهاي بسيار، آب تمامي پوسته زمين را دربرگرفته بود.. در پي بارشهاي فراوان و جاري شدن رودهاي بسيار و گذشت ميليونها سال  بخشي از زمين تهي شدو چون غنچه‌اي از شاخسارزمين سر برآورد، همزمان با پديدار شدن خاك و خشكي، نخستين موجود كه نر و ماده را باهم داشت از زمين سربر آورد!
اين دو موجود گياهگونه كه به ريواسي ميماند يك ساقه و پانزده برگ داشت و اين دو همسان و همراه و بهم چسبيده چنان بالا آمدند كه هردو به يكديگر شبيه شدند!
آنچنان بهم پيوسته و همبالا بودند كه نر و مادگي آنان پيدا نبود! گويي ريواسي بلند ميشود واز دو سر برخوردار ميشود!
اين دو را در فرهنگ آريايي« مشي» و «مشيانه» مينامند كه نخستين جانداران زمين هستند و به گفته‌اي همان « آدم و حوايي» كه از پي آميزش فرهنگ آريا با فرهنگ سامي در هنگام كورش دوم جاي اين (مشي و مشيانه) راگرفته و تاريخ بينهايت هزاره‌هاي پيدايش را به پنجهزار سال آنهم مردماني صحرا نشين و هميشه خدمتكار محدود نمودند!
در فرهنگ آريايي (مشيانه) « حوا» گول «مار» را نميخورد و « ابليس» در آفرينشن پروردگار « موش» نميدواند و دركمين نمينشيند تا انسانها را از راه بدر نموده و اورا در آتش قهر و جهنم خداوند بسوزاند !
در فرهنگ آريايي مشي و مشيانه، خداوندان زمين هستد كه براي گسترش عشق و مهر و دوستي و پيروزي از پندار و گفتار وكردار نيك بر چهره و قدرت و شكوه اهورايي آفريده شده اند.
بي شك جنگ ونبردي هم برروي زمين براي ماندن ويا بهتر ماندن در پي آمدن آفريده‌هاي ديگر، نمايان ميشودو مشي و مشيانه و ديگر آفريدگان نيكي و راستي و درستي  كه خودنيز هريك آفريننده‌اي هستند، با ديگر آفريدة‌ها و قدرتها كه ناپاكيها و پلييديها ونيرنگها و كجرويها خشونت مي باشند در نبرد و ستيزند!

نشان خداوند در اوستا
در انديشه زرتشت كه تكيه اصلي و كلي و هميشگي به عقل و خرد بوده است، خداوند و يا اهورامزدا را صفاتي بوده است از اين قرار:
خداوند جان و خرد، دانش، بينش، دانا، نيكو، توانا، آگاه، بي‌همتا، يكتا، آغازگر، پايانبخش، بخشاينده، بخشايشگر، مهربان، دادگستر و 
و اهريمن كه در برابر اهورامزدا و خداوند خردمند قرار داشته است را صفاتي بوده است از اين قرار:
جبار= ستمگر- قهار- چيره‌گر و سخت چيره- معذب= شكنجه‌گر- مكار= نيرنگباز و ..
خيلي را گمان بر آنست كه قدرت خدايي و اهريمني دو نيرو و مبدا مستقل و جدا از هم هستند. برهمين اساس انديشه دوگانگي و ثنويت نوعي از همين ديد فلسفي در تاريخ بشر است.
هرچند مانويان و مزدكيان بيش از همه به باور داشتن دوگانگي و ثنويست مشهورند، اما ريشه‌هاي اين تفكر و انديشه را بعضي در آيين زرتشت جسته‌اند.
زرتشت يكم  كه ‏آفريننده سروده هاي اول اوستا گاتها مي‌باشد، باور به دوخدايي را ردكرده است هرچند گوهر هستي را دو    دانسته است:
« در آغاز دو گوهر همزاد در انديشه و گفتار و كردار نيك و بد پديدار شدند. در اين ميان نيك انديشان  گوهر راستين را برگزيدند و بدانديشان گوهر دروغين را .» (گاتها)
زرتشت يكم حركت روشنگري خودر ا شروع كرد و شخصا در برابر دوگروه موضع گرفته و آن دو گروه را از آن اهريمن دانست:
1-           1-ديوان-  جمع ديو بود و ديو در فرهنگ  كهن به معني پروردگار بود كه هنوز هم در بيشتر كشورهاي اروپا از جمله  فرانسه با Dieu ديو ياد ميشود.
2-            زرتشت تمامي خداوندان پيش از خودرا ديو و جمع آنان را ديوان خواند و به آنها اعلام جنگ داد و بازار ديو و خداوندي آنقدر شلوغ و پلوغ شده بود كه دهها خدا از تفكر انسانها سردرآورده بودند، خداي بادها، خداي خشكي، خداي آب، خداي مهر و دوستي، خداي خشم،  
3-           2- دروغ پرستان، اينان همان مردماني بودند كه پيرو خدايان اوهامي جادوگران و نيرنگبازان كشته و انواع آنان را پرسش مينموندند و به گفته‌اي متوليان تفكر ديني بودند كه مردم را منحرف نموده و در جهل وخرافه نگاه ميداشتند..
در گاتها آمده است:
« اينك روان من و چارپايان بارور برآنند تا با دستهاي برافراشته نيايش كنيم واز مزدا خواستار شويم:
چنان كند كه از دروغپرستان و ديوان به شبانان و پارسايان آسيب و گزندي نرسد.»
در برابر ديو و دروغ كه آفريننده بدي، زشتي و ناپاكي است خردمند بزرگ آريايي، خرد پاك، راستي و نيكي در پندار، گفتار و كردار را براي رامش و بخشش، شادي و آسايش مردم تبليغ ميكند.
« اي مزار، بيا منش نيك و بخشايش پايدار و راستي از گفتار خويش به زردشت ارزاني دار.»
« اي مزدا، چون من راستي و منش نيك را جاودان نگه خواهم داشت، تو نيز خرد خويش را به من بياموز و به زبان خود بازگوي و مرا آگاه ساز كه جهان نخستين چگونه بود،» (گاتها)
چنانچه بوضوح ملاحظه ميشود خردمند آريايي كه در شش يا هفتهزار سال پيش پيام خردگرايي را پخش كرده است، هرگز از وحي وارتباط روحاني داشتن با خدا و سخن گفتن با او و همنشين او بودن چيزي نگفته است و همواره بر دانش و خرد پاك تكيه داشته است.

 جشنهاي ايراني، آريايي!
از هزاران سال پيش نياكان پرفرهنگ و خردمند ما تا توانسته‌اند به انگیزه های  مختلف براي ما روز شادي و جشن و مهرورزي ‏آفريده‌اند!
آغاز هرماه وهرفصل و حتي هرروز سال را نامي نهاد‌‌ه اند و برپايه آن نام جشني را پي‌ريزي كرده‌اند، تا پيش از تازش تازيان ما را آئين‌هاي و جشن‌هايي ديني و ملي بود.
آئين‌هاي اوستايي فراتر از دوازده بود از جمله آنها:
« آئين سدره پوشي» و آن هنگامي بودكه فرزند به سن بلوغ مي‌رسيد و زندگي نوين خود را آغاز مي‌كرد. پيراهني گشاد بي يقه با آستينهاي كوتاه داراي دوكيسه به او مي‌پوشاندند و كشتي بر او مي بستند! سدره و كشتي اصلي ترين سندي بودكه فرزند را وارد جهان اوستايي و آئين اهورايي آن ميكرد.
«آئين پيوند» همان آئين زناشويي است كه آئين پيوكاني نيز بدان مي‌گويند.
 «آئين بدرود با جانسپردگان» اين آئين در هنگام درگذشت كسي برگزار ميشود كه با باور اوستايي به جاودانگي روان و آزادي آن از تن فرسوده و نابوده شونده بود و درگذشت اوراجشن مي‌گيرند و براي شادي روان از دست رفتگان لباس سپيد مي پوشند، موزيك مي‌نوازند، شراب مي‌نوشند و دست افشاني مي‌كنند.
جشن هاي اوستاني
هرروز وهر ماه نامي داشته است و هرنام را جشني، نامهاي سي روز ماه عبارتند از:
اورمزد،  بهمن، ارديبهشت، شهريور، سپندارمزد، خرداد، امرداد، دي، آذر، آبان، تير ماه، تير، گوش، مهر، سروش، گيتي، رشن. فروردين. ورهرام. رام، باد، دين، ارد، اشتاد، آسمان، زامياد، مانتره، سپند و آنارام.
و نام دوازده ماه سال راهمه ميدانيم. فروردين، ارديبهشت خرداد پنج روز آخر سال هم نامهاي ويژه‌اي دارند كه اين پنج روز هم روز جشن و شادي بوده است: آهونود، اشتود، سپند، هوخشرو هستواشت و روز كبيسه را نيز با نام رزوافزوده= خداداد، بهيزك= اورداد ميخوانند.
-    جشنهاي اوستايي متكي به سه عنصر، تاريخ بعلاوه نجوم و طبيعت مي‌باشد كه نوعي ديگر از جشنهاي اوستايي به طبيعت و كشت‌زار مربوط ميشود با نام گاه انبارها.
-    نخستين گاه انبار « ميديوزم» نام دارد كه درنيمه بهار و هنگام برداشت خرمن و درو كردن جو و گندم برگزار ميشود.
-    دومين گاه انبار « ميديو‘سهم» نام دارد كه درنيمه تابستان و هنگام كاشت حبوباتي چون برنج و ارزن برگزار ميشود.
-    سومين گاه انبار « پيتي شهم» نام دارد كه در شهريور ماه و هنگام برداشت محصولات تابستاني و علوفه برگزار ميشود.
-    چهارمين گاه انبار به نام « اياثرم» مي باشدكه در مهر ماه و در هنگام كشت محصول تابستاني برگزار ميشود.
-    پنجمين گاه انبار « ميديارم» نام دارد كه در ديماه جشن گرفته ميشود و جنش آسودگي و استراحت و آرامش كشاورزي است.
ششمين گاه انبار همسپتمدم نام دارد كه در اسفند ماه جشن  گرفته ميشود و آن هنگامي است كه كشاورزان چگونگي كار درسال آينده را برنامه ريزي مي كنند..

جشنهاي ماهانه
در هرماه كه نام روز و ماه يكي ميشود آن روز را جشن مي‌گيرند مثلاٌ درنوزدهم فروردين ماه جشن فروردينگان دوم يا سوم ارديبهشت، جشن ارديبهشتگان.. كه در ميان جشنهاي ماهانه « جشن مهرگان» با اهميت ترين جشنهاي سال است كه از 10 مهر تا 16 مهر ماه را بر اساس آئين اوستا جشن مي‌گيرند. جشن مهرگان روزگاراني به بزرگي و شكوه نوروز برگزار ميشده است. بگونه‌اي كه جهان غرب واژه مهرگان را از زبان پارسي به عاريت گرفته است و هرگاه ميخواهد از جشن ويا فستيوال بزرگي سخن گويد، آنرا مهرجان (مهرگان) مي‌نامد! چون در زبان عرب گاف وجود ندارد جيم جاي آن را گرفته است.
جشن سده
سد شب و روز كه به بهار مانده باشد را ايرانيان بعنوان جشن سده جشن ميگيرند. جشن سده جشن پيدايش آتش است كه اين جشن نيز به كهنگي مهرگان و نوروز است. در آئين اوستا، اين جشن سپاسگزاري از نور، آتش و انرژي خورشيد است.
جشن يلدا
جشن يلدا خود افسانه بزرگي دارد. شب نخست زمستان و درازترين شب سال مي باشد كه از فرداي آن روزها بلندتر از پيش ميشود. يلدا كه همان تولد و ميلاد و زايش است. جشن مهر و ميترا بوده است كه اين جشن دراسلام با عنوان « ليله القدر» و در مسيحيت با عنوان «كريسمس» و جشن زايش عيسي ماندگار شده است.
پيش از آنكه غرب مسيحيت را بپذيرد، آئين ميترا و اوستا همه جارا گرفته بود پس از رسميت يافتن آئين عيسي در اروپا برنامه‌سازان مسيحيت آئين‌ها و جشنهاي اوستايي را گرفته و به آنها رنگ و بوي مسيحي دادند. چون « سيزده بدر» با عنوان عيد پاك و ..
-    شب قدر را نيز تاكنون كمتر كسي توانسته است بطور عقلاني شرح بدند. اما چنانچه از علم نجوم و ستاره شناسي برميآيد « ليله القدر» همان شب يلدا است كه برابر است با 22 دسامبر و آن شبي است كه خورشيد در حركت ظاهري خود از شمال استواي زمين بجانب جنوب آن از نقطه‌‌اي از نقاط تقاطع دايره البروج مي‌گذرد كه آن را اعتدال زمستاني مي‌گويند. در اين شب تقريبا شبانه روز درتمام نقاط جهان با هم برابرند. برخي 22 دسامبر را 23 سپتامبر دانسته اند كه اين اشتباه از نامگزاري غلط ماههاي ميلادي مي آيد
-     درهنگامه پيدايش اسلام كه پيامبر اسلام از تقويم ثابت رومي استفاده ميكرد 21 رمضان با 22 دسامبر برابر ميشد
جشن نوروز!
نیایش نوروزی که در هنگامه دیگر شدن سال خوانده میشود
درود بر پروردگار بزرگ و توانائی که نور و روشنائی را در سیاهی و تاریکی آفرید .و این دو را از هم، دیگر نمود و فرمان به ستایش نور داد که نیکو بود
درود بر پیام آوران آزادیبخش و خردمند و مهرگستر، میترا، زرتشت، اسپارتاکوس پیروز ، بودای انسان ساز، کوروش آزادیبخش و رهاننده ی جانباز، مانی و مزدک برابرجو
درود به بابک خرم دین، خیام کیوان نیشابوری، فردوسی پیروز پارسی، حافظ رند
شیراز، مولوی فرزند بلخ و بخارا، عین القضات، سهروردی. درود بر کسروی و دشتی. درود بر کوروش آریامنش. درود بر زرتشتها و تشت زرین آرامش، آسایش، آگاهی، خرد و دانش
درود بر یزدان پاک که با مهر و مهربانی رامش آفرینی و شادی و عشق را در هر کجای این جهان زیبا برای هر اندیشه و با هر ریشه با پیمان به پیوند دلها برایمان بیادگار گذاشت تا شب تاریک را به نور خورشید، زمستان سرد را به بهار سرسبز،  تنهایی را به همراهی، درد را به تندرستی، خشم و کینه را به گذشت و بخشش بسپاریم
پروردگارا در این هنگام دل انگیز و زیبائی که جهان و هستی پایان گردش سالانه زمین بر پیرامون خورشید پرفروغ و آذرخش هستی را جشن میگیرید همه ما با هم همآوا و همدل ازتو ای خداوند دانائی و توانائی و رامشخواهی و آرامش گستر خواهان روزها، هفته ها، ماهها و سالهای سرشار از آرامش، آسایش، تندرستی، شادی و مهربانی هستیم
مهربان یاران در این سال نو به جستجوی تنگدستان و تهیدستان کوچه و خیابان و شهر و روستای خود بروید و شیرینی و شهد و شام و شراب و آشامیدنی خویش را با آنها بخش کنید
تنگدستیها و تهیدستیها و نیازمندیهای بسیاری از این مهربان یاران را شما نمی بینید پس باید در پی آنها بگردید و در پنهان و در تاریکی یاریشان کنید و سفره مهر و عشق
و روشنائی و لبخند را در خانه هایشان بگسترانید
جشن نوروز برای روزی نو و تازه
بزرگترين جشن اوستايي و كهن‌ترين و زيباترين جشني كه بشريت آن را شناخته است، جشني كه با رويش و زايش طبيعت آغاز ميشود!
از نظر نجومي  نوروز همزمان است با اعتدال بهاري يعني آنجا كه خورشيد روي مداراستوانه ای قرار مي‌گيرد و روز و شب برابر ميشود. روزي كه زندگي تازه و سرسبز و نو و هستي آغاز ميشود.
جشن نوروز به استواري دماوند و تابش خورشيد و عظمت هستي از روزگاران كهن در برابر تازشها و ناملايمات بسياري پايداري نموده است و هويت فرهنگي ما را پاس داشته است. نوروز نه تسليم اسكندر شد و نه از شمشير تازيان ترسيد. نوروز نه از شورش مغولان رنگ باخت و نه از ترس تورانيان گريخت. نوروز دليرو بلند قامت و سربلند، هزاران هزار سال است كه به استواري طبيعت ايستاده است تا پيام آور شادي و سرسبزي و خرمي طبيعت را براي ما با آهنگ‌ دل‌انگيز بهاري بنوازد
-    هر از چندي ماههاي رقصان و ناپايدار و دونده قمري كه حساب و قراردرستي ندارند با جشنهاي بزرگ ما بويژه نوروز برخورد ميكنند و ايراني ميماند تا در محرم و رمضاني كه با نوروز يكي شده است چه كند؟ او همواره به خرد وريشه خود مراجعه كرده است و بهترين راه را برگزيده است.
-    اولا در هنگام پيدايش اسلام، پيامبر اسلام از تقويم رومي استفاده ميكرد. يعني ماههاي سال رقصان نبودند و در چهار فصل سرگردان نمي‌دويدند كه يكسال رمضان و يا محرم در تابستان باشد سالي در زمستان در پائيز و سالي در بهار، پس در آن روزگاران ماههاي صحرانشينان از هنگام قصي‌بن كلاب جد پنجم پيامبر اسلام ثابت بود، حالا پس از قرنها اين ماهها رقصان شده‌اند و از سويي وارد فرهنگهايي شده‌اند كه هزاران هزار سال تمدن و فرهنگ داشته‌اند و اين ملتها هرگز روز عزا و گريه‌ و زاري درتاريخ خود نداشته‌اند. ايرانيان، مصريان ، بابليان، آشوريان كه سرزمينهاي متمدن آن زمان بوده‌اند مورد هجوم صحراگرداني قرارگرفته‌اند و همه بود ونبود تاريخي‌شان را از دست داده‌اند. درست مثل اينكه « بن لادن» ميتوانست از خاك افغانستان به تمامي تمدنهاي آمريكا و فرانسه و ژاپن حمله كندو بنام « خداوند خودش» همه اين تمدنها را ويران سازد و كراواتها را بازكرده و دو و نيم متر ريش به مردان بدهد و زنان را به زير چادر ببرد. تازش 14 قرن پيش صحراگردان نيز دقيقا همينطور بود . فقط در آن موقع ايران و مصر و بابل و  موشك جنگده و اف 16 و ليزر و غيره نداشتندتا در برابر «بن لادن» آن دوران مقاومت كنند و يا بتوانند منطقه‌اي را مثل افغانستان با خاك يكسان كنند. اگر آن موقع هم نوع پيشرفت تكنولوژي نظام كشورهاي متمدن مثل امروز بود، حال و روز جهان بگونه‌اي ديگر بود.
-     باري درآن دوران كه خلفاي پيامبر اسلام دانش نجومي و جهاني نداشتند ماه‌ها را بر اساس ماه، دونده و رقصان برگزيدند و اين بلاي كنوني به جهان اسلام نازل شد. حالا مشكل ما فقط برخورد ماههاي عزا با جشنهايمان مي باشد آنهم هرده سال يا بيست سال، اما خود عربها اصلا قادر به استفاده از تاريخ قمري خودشان نيستند و تمامي كشورهاي اسلامي بغير از ايران و افغانستان، از تاريخ ميلادي بعنوان تاريخ رسمي كشورشان استفاده مي‌كنند. حتي عربستان سعودي، كشوري كه پايگاه اصلي اسلام است از تاريخ  ميلاد مسيح استفاده مي‌كند. زير استفاده از تاريخ هجري قمري براي هركشور اسلامي غيرممكن است . زيرا بعلت كم بودن چند روز در سال در اين تقويم، و عدم دانش و برنامه‌ريزي منجمين و ستاره شناسان اين كشورها براي حل اين مشكل، ماهها در سال و فصلها ثابت نيستند و هميشه درحال رقصيدن هستند. اين مشكل و بدبختي را حتي سرخپوستان آمريكا و بوميان استراليا و يا قبايل ‏‏آفريقايي هم ندارند. زيرا همه آنها از تقويم ثابتي بر اساس سال خورشيدي استفاده مي‌كنند و آنهم از هزاران سال پيش تا به امروز.
باری ما به چگونگي پديدآمدن روزهاي عزا در تشيع كاري نداريم اما ميدانيم كه دراوستا و آئين كه ما حتي براي مردگان هم جشن مي‌گرفتند چه برسد براي شهادت امام حسين كه هميشه در طول تاريخ شهادت ايشان را تبريك مي‌‌گفته‌اند و به تبعيت از اين مسئله در هنگامه هشت سال جنگ با عراق هرگاه كسي درجنگ كشته ميشد برايش حجله مي ‌بستند، شيريني پخش ميكردند و تبريك و تهنيت ميگفتند كه چون امام حسين شهيد شده است. پس با همه اينها هرسال كه نوروز ما با محرم برخورد كند به هزار و يك دليلي كه قسمتي از آنان را برشمرديم، اين حق مسلم ملت ايران است كه نوروزش را جشن بگيرد.  سيزده بدرش را جشن بگيرد. زيرا از هردري كه بخواهيم وارد شويم حق با نوروز است. و نوروز پيروز است. خصوصا اينكه تمامي كشورهاي اسلامي محرم را بعنوان نخستين ماه سال نو هجري قمري جشن ميگيرند تاسوعا و عاشورا از زمان جاهليت تا به امروز بعنوان نهمين و دهمين روز از سال نو را همه عربها جشن ميگيرند. حالا نميدانم چر ا ما كه از فرهنگ و تمدن ديگري هستيم بايد   درآن هنگامه‌ها عزاداري كنيم وبه سر و روي هم بزنيم بويژه اينكه اگر آن ايام با نوروز كهن ما برخورد كند. نوروزي كه پيش از اينكه ما با محرم و صفر آشنا شويم، او آشناي ما بوده است، و محرمي كه درزمان خود امام حسين در تابستان بوده است، چرا ما در بهار آن را ثبت كنيم. همه عالم و آدم ميدانند و در روضه‌خواني‌هاي روحانيون شنيده و مي‌شنويم كه هوا چقدر گرم بود حرارت و تابش خورشيد همه را تشنه كرده بود دهان‌ها را خشك كرده بود و همه تشنه يك جرعه آب بودند. ابوالفضل براي آوردن آب رفت اما دائي او آقاي شمر نه تنها به او آب نداد كه دستور داد دستان خواهرزاده‌اش را قطع كنند. او مشك آب را به دهن گرفت تا براي لب تشنگان بياورد. خب همه اين اتفاقات در تابستان افتاده است چرا ما در بهار بخواهيم از آن ياد كنيم. از سويي كسي كه با حماسه خودكاخهاي بهشت را با حوريان و غلامان از آن خود كرده است، پيروز و شادمان شده است. چرا ما برايش عزاداري كنيم. ما درطول تاريخ براي سياوشان خود گريه نكرده‌ايم!  ما در سوگ رستم‌ها و اسفنديارها و سهرابهاي خود اشك نريخته‌ايم. حالا چرا براي جنگجويان خلافت صحرانشينان نوروزمان را  ارزان بفروشيم.
جشن بهار جشن سیزده بدر و فلسفه ۱۳ بدر
از هنگامه ایکه میترا شهریگری آریائی را پایه نهاد و علوم هفتگانه را به بشر آموخت که از جمله ستاره شناسی  و نجوم بود و سال را به دوازده ماه و هر ماه را به سی روز  و هر هفته را به هفت روز و  هر سه ماه را به فصلی که در هنگامه هائی همین فصلها نیز سال بودند تقسیم کرد. 
او که پایه
 گذار شهریگری و خردورزی و دانش پژوهشی انسان و پیام اور توحش به سوی مدنیت و شهریگری بود جشن، شادی، ترانه، موسیقی، پایکوبی و دست افشانی  پاک را نشانه و دلیل محکم و پایداری برای رشد روح و روان و جسم و اندیشه آدمی دانست.  
لذا هر روز را نامی نهاد و هر نام را بهانه ای و با هر بهانه ای جشنی. «جشن بهار» که امروزه به «نوروز» شهرت یافته است از نخستین روز فروردین آغاز و تا دوازدهم فروردین به نام و یاد دوازده ماه سال و دوازده امشاسپندان و فرشتگان نیکی و پاکی و مهرگستر اهورائی بود ادامه یافت و پایان این جشن خجسته بهاری در سیزدهمین روز بهار با خروج از روستاها و شهرها و به دامان دشت و بوستان و گلستان و کنار آب رفتن و با بزرگداشت طبیعت زیبا، پایان جشنواره بهار را همه با هم بسان کنگره و نشستی بزرگ جشن میگرفتند. 
پاسداشت و سپاس از سبزه و سبزوار و طبیعت که با برکت گرفتن از خورشید آن مهر تابان به   زمین و انسان، حیات و هستی میبخشد از فرامین اهورائی و اوستائی شد. 
از نخستین روزهای بهار و واپسین روزهای زمستان سرد در پاسداشت سبزه و سبزوار و طبیعت و رویش و شکوفائی, انسان آریائی سبزه ای در خانه می اندازد و در پایان جشنواره بهاری و در سیزدهمین روز بهار سبزه خانه را به سبزستان طبیعت برده و در آب روان آنرا رها میکند.

«سیزده به در چارده به تو سال دگر خانه شو»
Description: http://www.avairan.com/sabzeh%20sizdah%20bedar.jpgDescription: http://www.avairan.com/sabzeh%2013%20bedar.gif
یکی دیگر از برنامه های «جشن سیزده بدر» دید و بازدیدها و آشنائیهای عمومی بوده است برای برگزیدن همسر. دختران و پسران در جشنواره سیزده بدر از شهرها و محلات و روستاهای مختلف در فضای باز و آزاد طبیعت با هم آشنا میشده اند و تا پایان فروردین ماه و اردیبهشت و خرداد ماههای برگزاری جشنهای پیوند زناشوئی و همبستگی خانوادگی بوده است و بزرگترین و بیشترین جشنهای عروسی در «بهار» و «مهرگان» و «سده» برگزار میشده است. 
جشن سیزدهمین روز بهار که از فرهنگ و تمدن هفتهزار ساله آریائی میترائی برخاسته است به تمامی ملیتها و اقوام و ادیان جهان منتقل شده است. 
مصر باستان از دوران فراعنه که به پنجهزار سال میرسد جشن بهار در پایان دومین هفته آن به دشت و دمن و کنار رودخانه ها و آب میرفته و میروند و آنرا گرامی میدارند و درست سنت سیزده بدر آریائی را انجام میدهند. 
جشن سیزده بدر و بهار در مصر هم اکنون نیز رواج دارد و به نام  «شم النسیم» یک روز تعطیلی در این کشور است.
Description: http://www.avairan.com/sizdah%20bedar%20dae%20egypte.jpgDescription: http://www.avairan.com/13%20bedar%20dar%20mesr.jpg
در این دو عکس مردم مصر رادر جشن سیزده بدر و شم النسیم می بینیم

جشن بهار در چین نیز از هزاران سال پیش به مدت یک هفته و دومین هفته بهار برگزار میشود و یکی از بزرگترین جشنهای این کشور است. 
در  جشن بهار سال گذشته در چین بیش از هجده میلیارد پیامک رد و بدل شد، و برخی از بودائیان بر این باورند که در نخستین روز بهار بودا کاخ پادشاهی را رها کرد و به طبیعت زیبا رفت و در سیزدهمین روز بهار صدها تن به او پیوسته و در پیرامون او سفره
 های جشن بهار را گسترانیدند.  
یهودیان جهان جشن بهار و سیزده بدر را با عنوان «پسح» میشناسند و روز خروج آنها از سرزمین مصر. موسی به نزد فرعون آمده و از او رخصت میگیرد تا به قوم یهود اجازه بدهد تا جشن سیزده بدر را که یک سنت دیرین است به پیک نیک بروند. 
فرعون موافقت میکند و شتابان موسی فرمان را به مردمش میدهد تا ثروتها را جمع آوری نموده و گوسفندان را قیمه کنند و بدون فرصت برای ساختن خمیرترش برای نان نانهای فطیر را پخته و در بامداد سیزدهمین روز بهار برای پیک نیک سالانه سیزده بدر از شهر خارج شوند.

شبانگاه که فرعون بازگشت یهودیان را نمیبیند سپاهش را به دنبال آنها روان میکند.
افسانه دروغ سیزده
شایان یاد آوریست که دقیقا دروغ سیزده و ماهی آوریل که امروز در همه جای جهان متداول است از همین خروج قوم یهود ار مصر و دروغ و شوخی بزرگ موسی با فرعون آغاز شده است که موسی به فرعون به دروغ گفت که میخواهیم  برویم  به خارج  شهر برای گذراندن سیزده و گرامیداشت شم النسیم  و از آن روز تا به امروز دروغ سیزده و ماهی و شوخی آوریل در همه جای جهان پراکنده شده است
 در باور تمامی زرتشتها و مانی و مزدک نیز سیزدهمین روز بهار جشن بزرگداشت طبیعت و برگزاری پیک نیک بزرگ است.

در باور مسیحیان جشن سیزده بدر با نام «پاک» که نامی آریائی ایرانی است و بیانگر پاکی و تمیزی طبیعت میباشد بعنوان روزی که عیسی مسیح به صلیب کشیده شد ه است و دیگر بار حیات گرفته است بهترین و بزرگترین جشن و عید آنهاست.
Description: http://www.avairan.com/paque%20sizdah%20bedar.jpgDescription: http://www.iranjewish.com/Pic/passover.jpg

توضیح دو نکته ضروریست: نخست اینکه اگر در رابطه روز برگزاری جشن سیزده بدر ایرانی اوستائی آریائی با جشنهای چینی، مصری، یهودی، مسیحی و .. چند روز اختلاف مشاهده میشود بر اساس سنجش روزها و سال بر اساس خورشید و ماه است.

تنها سالشمار ایرانی ثابت و عقلی و منطقی است زیرا بر اساس خورشید محاسبه میشود اما دیگر سالشمارها چون قمری میباشد و بر اساس ماه تنظیم میشود اصلی ترین دلیل اختلافات چند روزه با جشنهای «شم النسیم»، «پسح»، «پا ک» و غیره با «جشن سیزده بدر» ماست. 
نکته دوم مسئله نحسی بودن سیزده میباشد. ایرانیان هرگز سیزده را نحس ندانسته اند و این برداشت از فرهنگهای دیگر گرفته شده است: یونانیان دوازده نماینده بعنوان سخنگویان دوازده اله و خدا داشتند که روزی سیزدهمین فرد وارد جمع دوازده میشود و چون نمایندگی او پذیرفته نمیشود، سیزدهمین فرد دوازده تن دیگر را به قتل میرساند و از آن پس سیزده بعنوان نحسی از فرهنگ یونانی به دیگر سرزمینها سرایت میکند.
 حتی برخی از آمیختن ماه قمری در برابر ماه و خورشید در سیزدهمین روز بهار سخن گفته و  بر  این باور بوده اند که این تصادف یک سیاهی و تاریکی روزانه ای را در پی داشت. 
در فرهنگ مصر و فراعنه نیز در سیزدهمین روز بهار موسی تمامی یهودیانی که نقش مهمی در ساختار اداری کشور داشتند، یعنی بردگانی که سخت ترین کارها را انجام میدادند را از کشور خارج کرده و کارهای دولت و ملت برای چند ماه فلج شده بود را بعنوان روزی نحس گرفته بودند.
در فرهنگ مسیحیان نیز سیزدهمین عضو گروه حواریون عیسی که در شبانه سیزده بهار به فرزند خدا خیانت کرده و او را لو داده و در سیزدهمین روز بهار  او را به صلیب میکشند نیز روزی نحس محسوب شده است. 
در فرهنگ سیاهپوستان و سرخپوستان نیز در سیزدهمین سال آفرینش هستی واقعه ای سهمگین و ناگوار پدید میآید و زلزله ای بزرگ بخشی از زمین را ویران میکند.
 در نگاه برخی از سامیان سیل بزرگ و ویرانگری که همزمان با کشتی نوح پدید آمد در سیزدهمین روز بهار بود.
 اما با همه اینها ما تمامی نیکیها و پاکیها و خوبیهای هستی و مهر تابان و طبیعت سرسبز بهار زیبا و شکوفا را سالها و قرنها و هزاره هاست که بعنوان سیزده بدر و یکی از بزرگترین جشنهای پاک گرامی میداریم .

فلسفه هفت شین و یا هفت سین و یا هفت چین
سفره هفت سین که از زمانه جمشید شاه متداول شد نهادن هفت سمبل بر سفره که هریک از این سه : یعنی - عدد هفت - نوع سمبل و - خود سفره , فلسفه ای داشته است.
 نخست اینکه عدد هفت از هنگامه میترا دارای ارج و احترام و جایگاه ویژه ای در نزد آریائیان بوده است که در کتاب میترا پایه گذار شهریگری جهان آنرا شرح داده ایم.
 هفت روز هفته و هفت اختری که پیرامون زمین میچرخند، هر چند تا به امروز عدد آنها به نه رسیده و در آن روزگاران هنوز هفت سیاره کشف شده بود و نیز بر اساس سروده های فردوسی، جمشید شاه که نوروز را آغاز سال میگذارد و مجموعه چهارده گانه ای از ارگانهای حکومتی و مردمی و آئینی و لشکری می آفریند که هفت نصف آن میباشد
Description: http://www.avairan.com/7%20sin.bmpDescription: http://www.avairan.com/7%20shin.jpg
 و هفت آسمان و هزار و  یک  بهره وری دیگر از عدد هفت بیانگر فلسفه قداست این عدد بوده است.
 سفره نیز که نمایانگر برکت و  خوردن و نوشیدن و پذیرائی کردن از میهمان و خویشان بوده است نیز برای ایران و آریائیان از قداست ویژه ای برخوردار بوده است و سمبل هفتگانه نیز برگرفته از نمونه ها و نشانه هائی از:
 ۱ـ هستی،
 ۲ـ قدرت و توانمندی،
 ۳ـ سرمایه و ثروت،
 ۴ـ آئین و اندیشه و دانش،
 ۵ـ طبیعت،
 ۶ـ شیرینی،
 ۷ـ شادی، بوده است.
 بخاطر پاسداشت شاه و یا شاهنشاه حرف نخست این نام را که شین میباشد گرفته و بر سفره هفت شین مینهاده اند: شمشیر، شمش، شاهنامه، شیرینی، شاهتوت، شکر، شربت، شیده (شمع) و. 
اما پس از هجوم تازیان و اسلام به ایران و ممنوعیت آئین و مراسم آریائی در هنگامه خلافت بنی امیه اندیشمندان آریائی با نفوذ به دربار یزید و جایگزین نمودن سین بجای شین توانستند یکی دیگر از نشانه های فرهنگ کهنسال ایران را پاس بدارند.
 سین نخستین حرف سید و سیادت و سیدی تازی است که به معنای آقا و آقائی است و تازیان هر مردی را با واژه سید و زن را با واژه سیده صدا میکنند.

فلسفه چهار شنبه سوری

سور به معناى ميهمانى و جشن مى باشد و اما چرا چهارشنبه سورى و چرا آتش برافروختن و چرا از روى آتش پريدن؟ براساس سروده هاى پيروز پارسى، حكيم فردوسى، سياوش فرزند كاووس شاه در هفت سالگى مادر را از دست مى دهد. پادشاه همسر ديگر را برمى گزيند، سودابه كه زنى زيبا و هوسباز بود عاشق سياوش مى شود:
يكى روز كاووس كى با پسر
نشسته كه سودابه آمد ز در
زناگاه روى سياوش بديد
پر انديشه گشت و دلش بردميد
زعشق رخ او قرارش نماند
همه مهر اندر دل آتش نشاند
سودابه در انديشه بود تا به گونه اى سياوش را به كاخ خويش بكشاند، دختر زيبا و جوان خود را بهانه حضور سياوش كرده و او را فرا خواند:
كه بايد كه رنجه كنى پاى خويش
نمائى مرا سرو بالاى خويش
بياراسته خويش چون نوبهار
بگردش هم از ماهرويان هزار
آنگاه كه سودابه سياوش را در كاخ خويش يافت به او گفت:
هر آنكس كه از دور بيند ترا
شود بيهش و برگزيند ترا
زمن هر چه خواهى همه كام تو
بر آرم نپيچم سراز دام تو
من اينك به پيش تو افتاده ام (و يا ايستاده ام)
تن و جان و شيرين ترا داده ام
سودابه پس از اين كه از مهر و عشق خود به سياوش مى گويد و همزمان به او نزديك مى شود. ناگاه او را در آغوش كشيده و مى بوسد
سرش تنگ بگرفت و يك بوسه داد
همانا كه از شرم ناورد ياد
رخان سياوش چو خون شد ز شرم
بياراست مژگان به خوناب گرم
چنين گفت با دل كه از كار ديو
مرا دور داراد كيوان خديو
نه من با پدر بى وفائى كنم
نه با اهرمن آشنائى كنم
سياوش با خشم و اضطراب و دلهره به نامادرى خود گفت:
سر بانوانى و هم مهترى
من ايدون گمانم كه تو مادرى
سياوش خشمناك از جاى برخاسته و عزم خروج از كاخ سودابه را كرد. سودابه كه از برملا شدن واقعه بيم داشت داد و فرياد كرد و درست بسان افسانه يوسف و زليخا دامن پاره كرده و گناه را به سياوش متوجه كرد و چنانچه در نمايشنامه افسانه، افسانه ها نوشتيم، اكثر افسانه هاى سامى، افسانه هاى شاهنامه مى باشد كه رنگ روى سامى گرفته است و نيز در آئين اوستا نوشته ايم كه كتاب اوستا يك كتابخانه كتاب بوده است كه تاريخ شاهان ايران يكى از ۱۲۰ جلد كتاب، كتابخانه اوستا مى باشد و چگونگى به نظم آوردن آن را توسط فردوسى در زندگينامه پيروز پارسى، يعنى حكيم ابوالقاسم فردوسى شرح داده ام...
بارى سياوش به سودابه مى گويد كه پدر را آگاه خواهد كرد:
از آن تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آويخت سودابه چنگ
بدو گفت من راز دل پيش تو
بگفتم نهانى بد انديش تو
مرا خيره خواهى كه رسوا كنى؟
به پيش خردمند رعنا كنى
بزد دست و جامه بدريد پاك
به ناخن دو رخ را همى كرد چاك
برآمد خروش از شبستان اوى
فغانش زايوان برآمد بكوى
در پى جار و جنجال سودابه، كيكاووس پادشاه ايران از جريان آگاه شده و از سياوش توضيح خواست سياوش به پدر گفت كه پاكدامن است و براى اثبات آن آماده است تا از تونل و راهرو آتش عبور كند.
سياوش گفت اگر من گناهكار باشم در آتش خواهم سوخت و اگر پاكدامن باشم از آتش عبور خواهم كرد
سراسر همه دشت بريان شدند
سياوش بيامد به پيش پدر
يكى خود و زرين نهاده به سر
سخن گفتنش با پسر نرم بود
سياوش بدو گفت انده مدار
كزين سان بود گردش روزگار
سرى پرز شرم و تباهى مراست
سياوش سپه را بدا نسان بتاخت
تو گفتى كه اسبش بر آتش بساخت
زآتش برون آمد آزاد مرد
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد
چو بخشايش پاك يزدان بود
دم آتش و باد يكسان بود
سواران لشكر برانگيختند
همه دشت پيشش درم ريختند
سياوش به تندرستى و چاپكى و چالاكى به همراه اسب سياهش از آتش عبور كرد و تندرست بيرون آمد.
يكى شادمانى شد اندر جهان
ميان كهان و ميان مهان
سياوش به پيش جهاندار پاك
بيامد بماليد رخ را به خاك
كه از نفت آن كوه آتش پرست
همه كامه دشمنان كرد پست
بدو گفت شاه اى دلير جهان
كه پاكيزه تخمى و روشن روان
چنانى كه از مادر پارسا
بزايد شود بر جهان پادشا
سياوخش را تنگ در برگرفت
زكردار بد پوزش اندر گرفت
مى آورد و رامشگران را بخواند
همه كام ها با سياوش براند
سه روز اندر آن سور مى در كشيد
نبد بر در گنج بند و كليد!
اين اتفاق و آزمايش عبور از آتش در بهرام شید (سه شنبه) آخر سال روى داده بود و از چهارشنبه تا ناهيد شيد (جمعه يا آدينه) جشن ملى اعلام شد و در سراسر كشور پهناور ايران به فرمان كيكاووس سورچرانى و شادمانى برقرار شد.
و از آن پس به ياد عبور سرفرازانه سياوش از آتش همواره ايرانيان واپسين شبانه بهرام شيد (سه شنبه شب) را به ياد سياوش و پاكى او با پريدن از روى آتش جشن مى گيرند

خطبه عقد و ازدواج بزبان عربی توهين بزرگی به شخصيت زن 

خطبه عقد و ازدواج بزبان عربی توهين بزرگی به شخصيت زن ميباشد که بر اثر عدم آگاهی و آُشنايی ما بزبان عربی سالهاست مورد استفاده قرار گرفته است
در پی تازش تازيان به ايران پس از وفات پيامبر اسلام دختران و زنان ما بعنوان غنيمت جنگی و با نام کنيز و با توجيه قرآنی ما ملکت ايمانکم مورد تجاوز اعراب قرار ميگرفته اند و پس از استفاده نخست خودشان آن عزيزان را به عقد ديگران در می آورده اند با دريافت وجهی که تعيين مبلغ در ازدواج نيز از همين شيوه بد تازی آمده است
بدين رو در خطبه عقد تازی از دو واژه انکحتک و زوجتک استفاده ميشود که انکحت از نکح می آيد و نکح يعنی گاوی و يا شتری سوار شتر ديگری شدن و با او کار جنسی انجام داد
و آنگاه که ملا ميگويد انکحتک و زوجتک لموکلی يعنی من چنين کاری را بوکالت موکلم انجام دادم زيرا واژه زوج نيز يعنی جفت شدن و آن کار را انجام دادن
من که امروز ميخواهم اين مسئله را بنويسم و شرح بدهم شرمنده ام و نميتوانم بيش از اين اين مسئله را باز کنم حالا شما در نظر بگيريد که چهارده قرن است پدران و مادران ما را با اين واژه های توهين آميز عقد کرده اند
اصلا چرا بايد در بهترين لحظه زندگی يک زن و مرد از واژه های زشت جفت شدن و سوار هم شدن استفاده کرد آنهم کسی ديگر اين کار را بوکالت انجام بدهد

نامهاي تازي ميان ايرانيان  
 آماري كه اخير در ايران منتشر شده است كتابهاي تاريخي كه در ايران چاپ و پخش ميشود حدود 40 درصد از بازار كتاب را به خود اختصاص داده است. يعني ايرانيان توجه بسيار بالا و بزرگي به تاريخ و پيشينه و گذشته خود داشته و جستجوگر شناخت گذشته خود مي‌باشند!

هرچند در سالهاي نخست انقلاب كتابهاي ديني و بويژه اسلامي خريداران بسياري داشت و پس ا زچندي دهها سازمان و تشكيلات ديني و دولتي هزاران هزار كتاب را از تاريخ اسلام و غيره چاپ كرده و بطور رايگان در اختيار مردم داخل وخارج از كشور قراردادند، اما خيلي زود مردم بسوي تاريخ گذشته خود روي آورده و كتابخواني باستاني!! رايج شد! جدا از كتابخواني باستاني، كتابهاي بسياري از تاريخ و تحليل و نقد و تفسير مسائل اسلامي بودند از زبانهاي ديگر بويژه عربي ترجمه شد كه نسبت به جو صددرصد شيعي سالهاي قبل مردم با افكار و آراء مختلفي دررابطه با اسلام نيز آشنا شدند.

همراه  و همزمان با اين توجه ويژه به تاريخ كهن، ايراني انديشيدن و نام ايراني برگزيدن نيز از سالهاي 60 در ايران رشد كرد. بگونه‌اي كه اينك حدود 45 درصد نامهايي كه هموطنانمان در داخل كشور براي فرزندان خود انتخاب ميكنند صددرصد ايراني است. ودرصد نامهاي ايراني درخارج از كشور به 65 درصد ميرسد!

بالارفتن رشد فكري مردمان ما طي اين سالهاي اخير و تحميل فراگيري زبان عربي در مدارس جمهوري اسلامي موجب شد تا هموطنان ما به ريشه و معني برخي از نامهاي غيرايراني پي‌برده وتلاش كنند تا هر چه بيشتر از نامهاي زيبا وپرمعناي ايراني بهره ببرند و واقعاً طي قرنها نياكان ما بخاطر آگاه نبودن از معني‌هاي برخي از نامها، شايد ستمي تاريخي به فرزندان خود ميكرده‌اند. البته چون زبان عربي زبان مادري مردم ما نبوده است و هجوم بيگانه موجب شده بود تاخودآگاه برخي از واژه‌ها و نامهاي نادرست بر تاريخ و فرهنگ و جوامع و خانواده‌هاي ما تحميل شود!

مثلاً غلام نامي است  و يا شايد بهتر باشد بگوييم پيشوند برخي از نامهايي است كه هرگز در زبان عربي از آن استفاده نمي شود. اما غلامعلي و غلامحسين و غيره درميان ما ايرانيان بسيار رايج بوده است!

من بسياري از كشورهاي عربي را گشته‌ام!! دوستان بسياري دارم كه از كشورهاي عربي هستند و هرگز يك عنصر عرب را نديده‌ام كه اورا غلام بنامند!  و اين بدين خاطر است كه اعراب معني غلام را مي‌دانند و ما نميدانسته‌ايم. غلام از ريشه غلم مي‌آيد كه به معناي بهره‌وري جنسي است! و غلام به پسربچه‌هايي مي‌گفتند كه اعراب از آنها استفاده جنسي مي‌نموده‌اند! بغلط به ما گفته‌بودند كه غلام يعني نوكر وبرده و بنده! درصورتيكه درزبان عربي، عبد ميشود برده و نوكر را خادم ميگويند! غلام وكنيز همطراز و همراهند!!  از كنيزان نيز بهره جنسي وخانگي مي‌برده‌اند و از غلام بچه ها نيز!!

بسياري از نامهاي عربي كه درميان ما ايرانيان رايج است درميان اعراب اصيل (عربستان سعودي، كشورهاي خليج فارس..) ابداً متداول نيست! هرچند امكان دارد كه اين نامها درميان شيعيان مورد استفاده قرار بگيرد. آنهم بعنوان عشق وتعصب ويژه‌اي كه نسبت به برخي از شخصيتهاي تاريخ اسلام داشته و دارند. اما بدون شك اگر پدرومادري باريشه  اين گونه نامها ومعناي آنها آشنايي ميداشته‌اند هرگز نامهاي نازيبا را بعشق شخصيتهاي تاريخي برروي فرزندان خود نمي‌نهادند.

با هم به معني چندنام نگاهي مي‌اندازيم كه نتيجه سالها پژوهش و كنكاش مي‌باشد:

ام كلثوم: ام يعني مادر و كلثوم به فرزند خيكي و چاق اطلاق ميشود

حفصه: هسته خرما و يا زن سياه و زشت

خديجه: به سقط جنين شتر ميگويند

بتول: زني كه هوس مرد و همخوابگي دارد

سميه: از سم مي آيد و به اندازه زهري كه در چيزي باشد ميگويند.

سكينه: كه مسكين نيز با اين نام هم خانواده مي‌باشد. به بانوي گدا و خوار و بيچاره ميگويند

رقيه: كه از ريشه رق مي‌آيد، به معناي افسون و جادو و نيرنگ است.

عذرا: به هرآن چيزي كه سوراخ نشده باشد ميگويند.

فاطمه: از فطم مي‌آيد و به بچه شتر ماده از شيرگرفته‌شده‌اي ميگويند.

جعفر: ماده شتري كه شير بسيار داشته باشد.

ذبيح: به هرچارپايي كه گلويش را ببرند ميگويند. ذبح شده يعني گلو بريده

باقر: كه از خانواده بقره مي‌باشد به گاو نر چاق ميگويند و اعراب جاهلي به كسي كه خيلي چيز مي‌فهميده است نيز ميگفته. باقرالعلوم يعني طرف همچون گاو چيز ميداند.

عباس: از عبس مي‌آيد به معناي اخمو، ترشرو، ترسناك و بدخود

عثمان: بچه مار

كاظم: از كظم مي‌آيد و به معناي لال بودن، گنگ و بي‌زبان و خاموش

هاشم: به نان فروش دوره‌گرد مي‌گفته اند!

حيدر: اين نام مخلوطي است از عربي و پارسي، حي يعني زنده و در يعني دريدن! حيدر به كسي گفته اند كه انسانها را زنده زنده پاره ميكرده است.

صغري: كوچك و پست و اصغر نيز از همين خانواده و ريشه صغرا است. به معناي كوچكتر!  

سيادت و سيدي آقا و آقايي


البته نامهاي ديگري چون كلب علي، كلبحسين و غيره نيز رايج بوده است كه كلب يعني سگ و كلب علي يعني سگ علي و سك حسين و غيره. اينها نمونه اندكي بود ازمعني برخي از نامهاي تازي كه درميان ما ايرانيان قرنها رايج است. ما كمتر از معني آنها آگاه بوده ايم و كلاً اين گونه نامها نوعي توهين وتحقير بوده است براي هرعنصر ايراني همچنانكه درقرنهاي نخست هجوم تازيان به ايران، ما را برده و موالي ميخواندند و خودشان را مولا! و براساس همين تفكر و انديشه بودكه نامهاي نازيباي عربي را نيز برما تحميل كردند! همچنانكه با رايج نمودن واژه و لقب و يا عنوان آقا كه عربي آن ميشود سيد!! به طور غلط به ما فهماندند كه سيد بودن يعني نواده پيامبر اسلام بودن! يك پنجم درآمد هر ايراني نيز در بست بايد دراختيار تازيان قرار بگيرد و چون سيد بودن يك برتري اجتماعي و اقتصادي را از آن دارنده اين عنوان ميكرد، تعداد سيدها نيز در تاريخ ما فراوان شد و تا به امروز برجاي مانده است. وكلاً نوعي تبعيض اجتماعي ميان تازي و ايراني برعنصر آزاده ايراني تحميل شده است! دررابطه با نادرست بودن نسبت اين همه سيدها با پيامبر اسلام و نوادگان دختري ايشان (فرزندان فاطمه) اخيراً در ايران تحقيقاتي بعمل امده است كه دفتر ولايت فقيه از انتشار آن جلوگيري نموده است.

در اين پژوهش آمده است كه كلاً پيامبر اسلام پسري نداشت كه بعنوان وارث ايشان تداوم بخش نسل ايشان باشد! خانم فاطمه همسر امام علي مادر امام حسين و امام حسن بوده‌اند. امروزه از تبار امام حسن را طباطبايي ميخوانند و از تبار امام  حسين را حسيني، ثابت شده ست كه ريشه بسياري از اين خانواده‌ها به مدينه و فرزندان فاطمه نمي‌رسد. درهمين پژوهش و تحقيق تاريخي آمده است كه سيدهاي بسياري باعنوان موسوي هستند كه گفته ميشود نوادگان امام موسي كاظم مي‌باشند. چنانچه درتاريخ آمده است و همه مورخين نيز آنرا گواهي كرده‌اند، امام موسي هرگز همسري دائمي و عقدي نداشته است. زيرا ايشان از جواني به زندان رفته است و درزندان نيز چشم از جهان فروبسته است.

در اين پژوهش آمده است كه بسياري از ثروتمندان و روساي قبايل و زورمندان وفرماندهان سپاه خود را سيد خوانده گواهي‌نامه‌هايي را نيز تدوين نموده‌اند تا اولاً از موالي بودن به مولا شدن ترقي پيدا كنند و هم از عدم پرداخت خمس كه يك پنجم درآمد بوده است بهره‌مند شوند و از آن سو يك پنجم درآمد ديگر ايرانيان را نيز از آن خود سازند.

فلسفه سفره پیوند زناشوئی (عقد)
پیمان زناشوئی در فرهنگ اوستائی و کهن آریائی مهمترین و اساسی ترین و با ارزش ترین کار و اقدامی بوده و هست که پس از زایش برای انسان دارای اهمیت بوده است ، بدین رو زیباترین و با شکوهترین مراسم زندگی همان هنگام جشن پیوند بوده است .
خواندن متن زیبای پیوند زناشوئی و گزینش نزدیکترین دوستان و خویشاوندان عروس و داماد در کنار سفره پیمان ( عقد) لحظه تاریخی و پرشور و شوق آغاز یک زندگی نوین برای عروس و داماد می باشد .
آنچه در سفره عقد می گذاشته اند همواره مختلف و متفاوت بوده است ولی تمامی سفره بر دو محور اشتراک و تشابه داشته اند .
نخست تعداد اجناس بر سفره نهاده که یا ۷ و یا ۱۲ بوده است ، که 
 گزینش عدد ۱۲ بخاطر۱۲ امشاسپندان و ۱۲ ماه سال و سمبلیک بودن این رقم در فرهنگ کهن میترائی، اوستائی است .
دوم توجه داشتن به پایه و بنیان سمبلیک آنچه بر سفره می گذاریم .

۱ـ سفره
پهن کردن سفره و آنرا سفره پیمان (عقد) نامیدن نمایانگر گستردگی همیشگی سفره رنگین در خانه و خانواده است .

۲ـ کتاب
نخستین چیزی که بر سفره می گذارند کتا ب است ،زیرا کتاب نمایانگر دانش ،سواد خواندن و نوشتن، پویائی در اندیشه و تفکر می باشد .
درروزگاران کهن یکی از ۱۲۰ جلد کتاب اوستا را بر سفره می نهاده اند و پس از یورش تازیان و استقرار اجباری اسلام ایرانیان اصیل و با فرهنگ کتابهای شعر رودکی و یا فردوسی و حافظ و خیام و یا مولوی و یا هم اوستا را بر سفره گذاشته و می گذارند

۳ـ آئینه
آئینه را که در روبروی عروس و داماد بر سفره می گذارند بیانگر دیدن هر روزه خویش و تنظیم روابط احساسی و روانی بسان تنظیم چهره و پوشش انسانی است که آئینه پاکی و راستی  را  نمایان میکند  واین در طول زندگی مشترک در تداوم خواهد بود برای بهتر دیدن خویش و بهتر آرایش نمودن خوی و خلق و خصلت و مرام و اندیشه دو یار تا با هماهنگی سلیقه ها زندگی همواره بکام مهر و مهربانی باشد

۴ـ شمع و شمعدان
 شمعدان و شمع نورو مهروعشق وگرمای عروس و داماد را نمایندگی می کند و شمع نشانی از خورشید و مهر تابان است برسفره آغاز یک زندگی نوین تا بسان خورشید که به هستی نیرو و انرژی و حیات میدهد ،به این دو یار نیز تمامی خوبیها و نشانهای مهروروشنائی و نور را برای همیشه به ارمغان بیاورد .

۵ـ شیرینی
نهادن شیرینی بر سفره یعنی شیرین کام بودن اعضای خانواده و شیرین زیستن یاران برای همیشه ، گزینش نوع شیرینی نسبت به سلیقه خانواده ها متفاوت است از نقل و نبات و انواع شیرینی های که در پایان در میان میهمان توزیع میشود .

۶ـ سکه
سکه که معمولا سکه طلا را در ظرفی کوچک می گذارند نمایانگر ثروت و دارائی در پی تلاش و کار و کوشش است زیرا که بدون دارائی و ثروت ،جامعه و خانواده نمیتواند شرایط روحی روانی و اجتماعی خوبی داشته باشد تلاش نیکو در جهت تأمین هزینه و زیست برتر یکی دیگر از اصول ۱۲ گانه نهاده بر سفره پیوند زناشوئی است .

۷ـ تخم مرغ رنگی
تخم مرغ رنگی نشانه ای است از وجود نعمتها و برکاتی که اهورامزدا در هستی برای تغذیه انسان به ارمغان نهاده است که از جمله حیوانات حلال گوشت مباشند که تخم مرغ سمبل و نشانه ای از آنهاست و نیز بیانگر چگونگی زایش و تولید مثل .

۸ـ خوردنی های نیرو بخش
نهادن فندق و یا پسته و عسل و گردو وبادام در سفره عقد بیانگر توجه همیشگی عروس وداماد است به تقویت نیرو زیرا برای شاداب نگاه داشتن همیشگی زندگی   ورزش و خوش خوری و بهره وری از خوردنی ها ی نیرو بخش برای شیرین و پر نشاط نگاه داشتن زندگی زناشوئی لازم و ضروری است.

۹ـ اسپند
خروج انرژیهای مثبت و منفی از روح و روان و چشم انسانها مسئله ای بوده است که همواره مورد توجه تمامی ملتهای جهان در تمامی دورانها بوده است بدین رو برای نابودی چشم زخمها و حسادتهائی  که با پخش انرژی منفی در فضای پیوند زناشوئی احتمال حضور خواهند داشت روشن نمودن اسپند نیز یکی از مواد دوازده گانه سفره عقد می باشد .

۱۰ـ نان و پنیر و سبزی
تغذیه سالم از آنچه در هستی برای آدمی فراهم آمده است همواره مورد توجه اوستا و میترا و دیگر خردمندان جهان بوده است و سادگی در خوراک در هنگامه های تهیدستی و بهره وری بهینه در هنگامه های خوش زیستی با نهادن نان و پنیر و سبزی بر سفره پیمان زناشوئی.

۱۱ـ میوه
وجود میوه بر سفره عقد پیام دیگری است از بهره بردن بهینه از میوه بطور روزانه در زندگی ،زیرا جسم آدمی همه روزه همچنانکه به آب نیازمند است به انواع ویتامین ها نیز احتیاج دارد که بهترین آنها در انواع میوه ها می باشد . 

۱۲ـ گل و گلبرگ
بوی خوش از روزگاران دور نزد آریائیان شناخته شده بوده است و از آن بهره می برده ایم بدین رو نهادن گل و گلبرگها بر سفره پیمان زناشوئی دوازدهمین نماینده زیبائی و خوش بوئی و لطافت و مهراست که در برابر چشمان عروس و داماد نهاده می شود اما چگونگی تزئین همه اینها برای هر خانواده و جمعی ،متفاوت است و با سلیقه های هنری هنرمندان و خویشاوندان  سفره های  رنگارنگ و مختلف و متفاوتی را در مراسم تزئین می کنند .

 

فلسفه قرباني


و اساسا در قصه درخت ممنوعه و توطئه ابليس و غيره نيز خداي آدميان خداي ناداني است كه توانا و دانا به آينده نيست  تا بداند آدم گول ميخورد و ابليس توطئه مي‌كند!!

حتي در توجيهات فلسفي نيز كه پس از قرنها فلاسفه ديني مايل به سرهم كردن قضيه بوده اند مسئله قياس ابليس را حمل بر ناداني او از جوهر و اصل و ذات آدم نموده اند غافل از آنكه ابليس خود فرشته و ملائكه ايست بدون اختيار كه تماما در فرمان خداوند است و اين آدم است كه قدرت اختيار و عصيان دارد  نه هيچ فرشته و ملائكه ديگري!!

و عليرغم اينكه خداي آدميان نادان به آينده و آنچه خواهد گذشت است ، بلكه نوكر و خدمتكاران و آفريده هاي او (ابليس و آدم) تبديل به رقبا و حريفان و همرزمان او ميشوند!!

در برخي توجيهات فلسفي ديني مسئله ابليس و آدم و كشتي نوح و قرباني كردن ابراهيم و غيره را، آزمودن اين شخصيتها توسط خدا  خوانده و دانسته اند و فلاسفه مدعي شده اند كه مثلا خدا خواسته آدم را امتحان كند ببيند بحرفش گوش مي كند يانه، و يا ابراهيم را مي خواسته امتحان بكند كه آيا فرزندانش را در راه خدا (چه راهي و چه خدايي؟) قرباني خواهد كرد يا نه د؟؟!!

اين سخن و توجيه هم   حمل بر جهل و ناداني اين خدا ميشود!! زيرا خداوند كه خود آفريننده آدم و ابليس و ابراهيم است و از سويي دانا و تواناي كل نيز مي باشد پس ديگر چه نيازي دارد كه با جان و زندگي مردم چون عروسكاني بازي كند و از آنها امتحان بگيرد!!؟

يك معلم آنگاه از شاگردانش امتحان ميگيرد كه به توانايي و دانش او آگاه و دانا نباشد!! اگر بداند كه شاگرد قبول و يا رفوزه خواهد شد ديگر جاي امتحان ندارد!  از طرفي خدا كه يك معلم ساده نيست! خدا آفريننده زمين و زمان و بشر و هستي است!؟ خدا قادر و توانا به همه  چيز و همه كس مي باشد پس نيازي ندارد كه كسي  مثل گوسپندي فرزند دلبند خودرا سرببرد و يا درلباس دوجوان زيبا و ورزشكار به كسي مژده پدر شدن بدهد و يا با ديگري چنان و چنين كند!!؟

زردشت براي همين منظور است كه اولا قرباني را ممنوع مي كند و ثانيا خدايش را كه «اهورا مزدا» يعني «داناي توانا» مي نامد. و قرباني گاو را نير از هنگامه ميترا متداول بوده است را نيز نفي ميكند زيرا در هنگامه ميترا چون زمين منطقه پامير (واقع در تاجيكستان  كنوني ) نيازمند  كود بوده است، ميترا براي حاصلخيزتر و پربارتر شدن زمين از مردم پامير مي خواهد كه گاوان را سربريده و خون انها را برروي زمين پخش كنند، مردم چنان مي كنند و زمين در پي اين كوددهي حاصلخيز و پربار ميشود و مردم  از آن پس چون از بنيان و ريشه و فلسفه  اصلي دستور ميترايي آگاه نبوده اند گمان مي كنند كه نفس سربريدن حيوان «نيكو» و «بار» ده مي باشد.


 
اوستا ريشه اديان جهان

فلسفه بودا و ديگر تفكرات چيني و ژاپني برخاسته از همين انديشه است و ديگر اديان نيز هر يك به اندازه و نحوي، برگرفته‌هايي از اين انديشه كهن را دارا هستند.
اين انديشه را در هزاره‌هاي پيش ميترا و مهر ناميده‌اند كه پس از آن در قالب زرتشتي، چهره‌اي مدرن و جهاني بخود گرفته است.
شايان ياد آوريست كه بودا شاهزاده‌اي ايراني بود تاج و تخت و پادشاهي را رها نموده و تلاش ميگردد بازگشت بخويشتن، ميترايي زرتشتي بنمايد  با نوپردازي در شيوه عمل
آيين ميترا تا سده دوم و سوم زايش مسيح در سراسر اروپا فراگير بود و آيين واحدي براي بخش بزرگي از بشريت محسوب مي شد و معابد بسياري در ايتاليا، آلمان، انگلستان،ا سپانيا و فرانسه بنام ميترا ساخته شده بود. اما در پي حضور مسيحيت در غرب، اين انديشه به فراموشي سپرده شد. ولي شعارها و يادبودهاي بسياري از آيين ميترا با پوشش مسيحي  حتي تا به امروز  در اين دين برجاي مانده است كه در ابتداي اين كتاب به بخشي از آنها اشاره كرديم واينك بخشي ديگر از اقتباس ديگر از اوستا را شرح ميدهيم.

اوستا درآئين عيسوي!

آرياييان از هفتهزار سال پيش آغاز زمستان را با عنوان بلندترين شب و زادروز ميترا جشن ميگرفته‌اند و اين شب را بلندترين و پربركت‌ترين شب سال ميدانسته‌اند.
همين جشن زايش آرياييان و ميتراگرايان  با چند روز جابجايي در بيست و پنجم دسامبر ثابت شده و بعنوان زادروز زايش مسيح  بجاي ميترا- از چند سده پس از زايش مسيح- جشن گرفته ميشود. هرچند ارتدكسها و ارمنيهاي مسيحي، روز ديگري را بعنوان زاد روز مسيح جشن ميگيرند.
از ديگر جشنهاي ميترايي كه در مسيحيت و يهوديت برجاي مانده است، جشن پاك مسيحي و پساح يهودي است. پاك در زبان آريايي به معني تميز آمده است و پساح را هرچند يهوديان روز خروج از مصر ميدانند. اما بيش از آن هم بزرگداشت اين روز ميان آنها مرسوم بوده است و اصل ميترايي آن، سيزدهمين روز از بهار است و ميتراگرايان از آغاز بهار بمدت دوازده روز جشن زايش طبيعت را ميگرفته‌اند و در سيزدهمين روز بهار از خانه‌ها و شهرها خارج شده و براي پيك‌نيك و گذراندن سيزدهمين روز بهار به دامان طبيعت و فضاي سبز ميرفته‌اند. موسي به فرعون پيشنهاد ميكند تا بمردم اسرائيل اجازه بدهد تا براي گذراندن «سيزده بدر» از شهر خارج شوند و پس از انجام مراسم به شهر بازگردنند، فرعون اجازه ميدهد و پس از خروج از شهر آنها بسوي نامعلوم فرار ميكنند پس از آنكه فرعون از فرار آنها آگاه ميشود  سپاهش را بسيج ميكند و آن ماجراي عبور از آب پديد مي‌آيد كه براثر جزر و مد بخشي از تنگه‌اي از آب تهي ميشود و موسي و مردمش فرار ميكنند اما روز بعد كه فرعون و سپاهش به آن محل ميرسند آب تنگه را پركرده است از آن پس يهوديان نام جشن سيزده بدر را با جشن پساح عوض كرده و اين روز را بعنوان روز آزادي و خروج خود از مصر جشن ميگيرند..
حتي درتاريخ آمده است، روزي كه ابراهيم بتهاي شهر را شكسته وتبر را بر دست بت بزرگ گذاشت. همان روز سيزده بهار بوده است و تمام مردم بيرون رفته و شهر را ترك كرده بودند.
وجود كاج در جشن كريسمس برگرفته از بزرگداشت سرو آريايي است.
ستاره خورشيد نور و برافروختن شمع در اديان يهودي و مسيحي، برگرفته اي آيين و سنت ميترايي است كه پس از آن به زرتشتي تبديل شد و در هردو نگاه، نور، آتش و خورشيد جايگاه خاص و  محترمي داشته است زيرا كه ميتراگرايان مهر و ميترا را زاده و فرزند خورشيد ميدانسته اند
وجود بابا نوئل د رمراسم كريسمس اقتباسي از چهره تخيلي ميترا است. ميترا با كلاهكي برسر، ريشي سفيد و قبايي قرمز در آغاز زمستان سرد از شومينه‌ها فرود ميآمده و با هدايايي فرزندان و بزرگان را مورد عنايت و مهر قرار ميداده است. ميترا با قيافه بابانوئل دويست سال پيش وارد مسيحيت شده و چهره‌اي مسيحي به خود گرفته است.
جشن هالوين و يا توسن كه جشن درگذشتگان ميباشد نيز ريشه اوستايي دارد كه در فرهنگ غرب برجاي مانده است. در آئين اوستا روزي در سال را با عنوان جشن درگذشتگان همواره گرامي ميداشتند كه در پي نفوذ آئين ميترا و مهر و اوستا در اروپا، پس از تثبيت مسيحيت در غرب اين جشن نيز بمانند جشن پاك كه همان سيزده بدر ما و جشن كريسمس كه همان يلدا و زايش ميترا است نيز درفرهنگ غرب با نام مسيح ماندگار شد! دروغ سيزده نيز باعنوان دروغ ماهي!! و يا ماهي آپريل وارد فرهنگ غرب شد.  
عيسي، دانش پژوهي در ايران بزرگ!

ايرانيان در آفرينش مسيحيت نيز مهمترين و نخستين نقش را داشته‌اند زيرا با مسيح و انديشه‌هاي وي آشنا بوده اند مسيح از يازده سالگي تا بيست و هشت سالگي را در ايران و هند و كشمير كه در آن هنگامه تماما تحت تسلط ايرانيان بوده است  گذرانده و داده‌هاي فراواني را از اوستا و دانشگاههاي ايراني برگرفته است
دركتاب مقدس آمده است كه ستاره پيامبري عيسي مسيح توسط فرستادگان شاه آرياييان يافت و تعقيب شده است  يعني نخستين حكومتي كه عيسي مسيح را به پيامبري معرفي نموده است ايرانيان بوده اند. (ايران و آريا در اصل يك واژه است كه در لهجه‌هاي مختلف دو نوع تلفظ و نوشتن به خود گرفته است.)
عيسي دانشجويي در ايران بزرگ
برخي از تاريخنويسان اطمينان دارند كه مسيح حدود هجده سال از عمرش را در ايران و هند سپري نموده است و در اين سرزمينها نوعي بوداگريي هندي و فلسفه  هستي، داروسازي و پزشكي را فراگرفته است. معجزه هاي وي كه درمان و مداواي بيماران غشي و تراخمي بوده است، برخاسته از آموزشهاي پزشكي فراگرفته در ايران بوده است كه در روستاهاي عقب افتاده آن دوران كاري خارق ‌العاده و معجزه آسا بوده است
مورد بسيار مهم ديگري كه از انديشه اوستا در تفكرات مسيح نفوذ نمود، مساله مخالفت وي با قرباني است كه اصليترين علت درگيري سرمايه‌داران سرزمينش با او بود.. نفي قرباني انسان و يا حيوان براي خداوند توسط زرتشت يكم اعلام شده بود كه نسبت به دوران خود در رابطه با انديشه قرباني كه در آئين ميترا متداول شده بود. يك نوآوري ونوپردازي بزرگي بوده است. (علت پديدآمدن قرباني را پيش از اين شرح داده ايم.)
در تاييد اين نظريه كه عيسي پرورده انديشه و سياست ايراني است، در انجيل آمده است:
« و چون عيسي در دوران پادشاهي هيروديس (اگوستيس)در بيت لحم يهوديه بدنيا آمد، ناگاه مجوسياني (ايرانياني) از مشرق به اورشليم آمده، گفتند: كجاست آن مولود كه پادشاه يهود است؟ زيرا كه ستاره او را در مشرق ديده‌ايم و براي پرستش او آمده ايم..» آنگاه هيروديس مجوسيان را به خلوت خوانده وقت ظهور ستاره را از ايشان تحقيق كرد. پس ايشان را به بيت اللحم روانه نموده گفت: برويد و از احوال طفل بطور دقيق تفحص كنيد و چون يافتيد مرا خبر دهيد تا من نيز آمده و اورا پرستش نمايم.
ايرانيان چون سخن پادشاه را شنيدند روان شدند كه ناگاه آن ستاره كه در مشرق ديده بودند پيشروي ايشان ميرفت تا فوق آنجاييكه طفل بوده رسيده بايستاد وبه خانه درآمده طفل را با مادرش مريم يافتند و به روي در افتاده او را پرستش كردند و ذخائر خودرا گشوده هداياي طلا و گندر و مربوري گذرانيدند پس به نزد هيروديس بازگشت نكردند و از راه ديگر به وطن خويش (ايران) مراجعت كردند.»
« چون ايشان روانه شدند ناگاه فرشته خداوند در خواب يوسف ظاهر شده گفت: « برخيز و طفل و مادرش را برداشته  به مصر فرار كن و در آنجا باش تا به تو خبر دهم. زيرا  هيروديس طفل را جستجو خواهد كرد تا اورا هلاك نمايد. پس شبانگاه برخاسته طفل و مادر اورا برداشته بسوي مصر روانه شد.» (انجيل متي ترجمه فارسي صفحه 2 و 3)

عيسي توسط ايرانيان تشويق به پيامبري ميشود

چنانچه درمتن صريح انجيل آمده است: « پيامبري و نجات‌دهندگي قوم يهود بدست عيسي بشارتي از سوي دانشمندان و ستاره شناسان ايراني بوده است.»
اين بشارت خالي از سياست نبوده است. زيرا از هنگامه هخامنشيان، ايران يك قدرت بزرگ جهاني بوده است كه بر بيش از يكصد و بيست و چهار كشور آن دوران از جمله مصر حكومت ميكرده است و تنها رقيب سرسخت وي روميان بوده اند. بدين رو سياستمداران ايراني از هرحيله و سياستي براي تضعيف نيروي رقيب خود استفاده ميكرده اند! بخش وسيعي از سرزمين يهودي نشين تحت استعمار روم بوده است. از سويي يهوديان در ايران هخامنشي و اشكاني بدون هيچ دردسري زندگي ميكرده اند اما در حيطه استعماري روم تحت فشار  و مشقت بوده اند، تا اينكه خردمندان ايراني چاره كار را در آن ميبينند كه براي تضعيف نيروهاي رومي، يهوديان را برعليه آنان بشورانند. براي اين شورش از وعده هاي‌تورات كمك ميگيرند كه به يهوديان وعده ناجي و نجات دهنده (مسيح) را داده است وچون يهوديان چشم براه منجي و مسيح و پادشاه از يك پيامبري بودند. خلق يك پيامبر بهترين بهانه براي شورش آفريني بوده است. صدسال پيش از زايش مسيح، فرهاد دوم پسر مهرداد يكم پادشاه اشكاني براي ايكه آنتيوكوس هفتم پادشاه سلوكي را به جنگ داخلي مشغول سازد، برادر او دمتريوس را كه مهرداد يكم اسير كرده بود، رها نمود تا مدعي تاج و تخت شود.
از سال 90 تا 63 پيش از زايش مسيح، مهرداد ششم دولت مقتدري را تشكيل داد و راه پيشرفت روميان را سد نمود و چندين بار با آنها جنگيد.
درسال 64 پيش از زايش مسيح، روميان آخرين سرزمينهاي تحت استيلاي سلوكيان را در سوريه به تصرف خود درآوردند و قصد تسخير ايران و هند را داشتند كه پادشاهان اشكاني با دلاوريها و تدابير سياسي نظامي قهرمانانه خود، سرسختانه در برابر آنها مقاومت نمودند.
در سال 55 پيش از زايش مسيح نيز نبرد سختي ميان اشكانيان و روميان درگرفت و سپاه روم در منطقه بين‌النهرين شكست فاحشي خورد و فرمانده سپاهيان پوبليوس كشته شد. در اين نبرد بيست هزار رومي كشته و ده هزار نفر به اسارت اشكانيان درآمدند
در سال 38 پيش از زايش مسيح پيروزي ديگريي از آن روميان شد و آنها تا بيت المقدس را فتح نمودند.
درهنگام پادشاهي اشك چهاردهم، آنتوان سردار رومي به مناطق دجله و فرات كه تحت استيلاي ايران بود حمله كرد ولي با شكست بزرگي مواجه شد.
پس از اين جنگها در بحبوبه زايش مسيح، مكر سياسي در ايران و روم جاي خود را به جنگ و شمشير ميدهد.
اگوست امپراطور روم براي ايجاد روابط حسنه با ايران، اگوست امپراطور روم براي ايجاد روابط حسنه با ايران، يكي از دختران چهارده ساله خود را تقديم فرهاد پادشاه اشكاني نمود تا از طريق فرزند او بتواند تاج و تخت ايران را صاحب شود و درست در همين هنگام وزيران و دانشمندان خردمند ايراني بر آن ميشوند كه به همين شيوة جنگ سرد در مناطق تحت استيلاي روم اخلال نموده و شورش بيافرينند. در همين دوران است كه تني چند از فرهيختگان ايراني بسوي روستاهاي بيت المقدس روانه ميشوند تا ستاره يك ناجي، پيامبر، مسيح و پادشاهي را براي يهوديان نويد دهند. فرهيختگان ايراني در اين برنامه خود موفق ميشوند و فرزند بانو مريم را كه اهل يكي از روستاهاي شهرك ناصريه مي باشد را نشان ميكنند و پس از نشان كردن او و پخش خبر در سراسر منطقه، وي را خارج نموده و به مصر ببرند، مصر نيز در آن هنگام تحت استيلاي ايران بوده است و پس از مصر،حضرت عيسي به ايران رفته و در دانشگاههاي ايران مشغول تحصيل ميشود و بويژه علم پزشكي را فرا ميگيرد.
هرچند تاكنون پژوهشگران و تاريخنويسان خردگرا در باره تمامي دورانهاي زندگي حضرت عيسي پاسخها و آگاهيهايي داده اند!س اما در تدريس مذهبي هرگز به اين پرسش پاسخي داده نشده است كه حضرت عيسي از كودكي تا سي سالگي كجا بوده است و چه ميكرده است؟ و اين همان دوراني است كه وي در مصر، ايران و هند سرگرم تحصيل و فراگيري دانش بويژه علم پزشكي بوده است.
پس از بازگشت به منطقه مادرزادي خود با يحيي برخورد ميكند كه وي نيز عارفي انقلابي بوده است و يهوديان را به اصل و گذشته خودشان فرا ميخوانده است . و چنانچه در افسانه  ناجي نوشتيم يحيي (زنده) برادر عيسي و فرزند زكريا خاخام بزرگ اورشليم بوده است
حضرت عيسي سنتهاي يهودي را نيز از يحيي ميآموزد و پس از دستگيري وي چنانچه در انجيل به چشم ميخورد سازماندهي تشكيلات مسيحيان آغاز ميشود، كه د رابتدا حضرت عيسي دوصياد را همراه خود ميكند و ميگويد: «بياييد تا شمارا صياد مردم گردانم.»( انجيل متي صفحه 5)
و دقيقا از همينجا يارگيري حضرت عيسي آغاز ميشود و وي برنامه تشكيلاتي وانديشه‌ اي خود را كه شامل چهار ماده مي باشد را اعلام ميكند.
-           برابري طلبي يهوديان تحت استعمار با روميان
-           بازگشت به خويش يهوديان و توجه به عرفان و خداوند
-           پاسخ دادن بدي به نيكي
-           مبارزه با قرباني نمودن انسانها و حيوانات.
در پي اين چهار ماده تشكيلاتي، علم پزشكي را هم به كميته مركزي سازمان خود (حواريون) آموزش ميدهد.
در آن هنگامه روستاييان فلسطين در سختترين شرايط ممكن زندگي ميكردند(وحتي امروز پس از دوهزار سال هنوز مزدم آن مناطق به حالت بدويت زندگي مي‌كنند، بجز اسرائيل كه در اين پنجاه سال، آباد شده است ديگر مناطق از هرحيث نسبت به تمدن امروزي عقب افتاده اند.)
 يك نوع بيماري، مردم فلسطين را شديداٌ كلافه نموده بود و هرروز دهها قرباني ميداد، اين بيماري حالت غش بود و چون مردم اين بيماري را نميشناختند هركسي را كه به حالت غش ميفتاد را مرده مي پنداشتند و اورا در خاك ميكردند. حضرت عيسي با دانش و آگاهي به اين مساله دهها بيمار غشي را كه به خيال اولياء آنان مرده بودند را نجات ميدهد و زنده ميكند! مردم پابرهنه و گرسنه صحرانشين آن روزگار هم كه از اين اقدام خداگونه حضرت عيسي شادمان و خرسند ميشدند، وي را به درجه مسيح، نجات‌دهنده و خداوندگاري رسانده و معبود مردم ميشود. نشانه‌هاي بسياري از آئين و سنن آريايي و ميترايي را كه در مسيحيت ميبينيم بيانگر و نشانگر همين رشد فكري اين بزرگمرد در سرزمينهاي ايران، هند و مصر است.

كعبه! يك آتشگاه ايراني بود

برخلاف آنچه تاكنون متداول بوده است، دوران پادشاهي هخامنشيان فراتر از سه هزار سال پيش و به چهار هزار سال ميرسد.
در اين نوشته برآن نيستيم تا به اين موضوع بپردازيم، بلكه ديدگاه ما شرح چگونگي ساختن كعبه در شهر مكه واقع در عربستان است.
در نقش رستم ايران، آتشگاهي است كه آرامگاه داريوش نيز درآنجاست و كعبه مكه بسبك و شكل همين آتشگاه است:
«اهورامزدا، خداوند بزرگي است كه آبها را ‏آفريده، او اين زمين را آفريده، او انسان را آ‏فريده، نيكي و پاكي را براي ايشان آفريده است، و اهورامزدا بشر را آ‏فريده، شادي براي بشر آفريد، داريوش را شاه كرد، يگانه شاه از ميان شاهان يگانه، سرور از ميان سروران بسيار.
من ، داريوش، شاه بزرگ، شاه جهان، شاه سرزمينهاي جهان از هرزمان، شاه اين سرزمين فراخ و گسترده، پسر ويشتاسب هخامنشي، پارسي فرزند پارسي، با مهر اهورامزدا، اينها هستند ممالكي كه من خارج از پارس گرفته‌ام و برآنها حكم ميرانم، مالياتهاي آن به من ميرسد و تمامي فرمانهاي مرا انجام ميدهند و تمامي قوانين من مورد احترام است. آري اين است سرزمينهايي كه من برآنها حكم ميرانم: ماد، ايلام، پارت، هرات، بلخ، سغد، خوارزم، سيستان، رخج، ثقه‌گوش، قدو، گنداز هند، گيريان، آميركي، گيمريان، بابل، آشور، عربستان، مصر ارمنستان، كابادوكيه، ساروس، يمن»
چنانچه از نوشته‌هاي اين كتيبه پيداست، در زمان هخامنشيان، عربستان و يمن و مصر تحت سيطره ايران بود و مهمترين دهكده در عربستان كه در آن آب پيدا ميشد، مكه بود. سپاهيان هخامنشي هنگام گشايش اين دهكده و استقرار در آن لازم بودكه پيش از هركار يك آتشگاه براي نيايش خود بسازند، اين آتشكاه بر اساس سبك آتشكده‌هاي ايران (مانندكعبه زرتشت در نقش رستم) به شكل كعبه ساخته شد كه سقف آن باز و دريچه‌هايي در چهار ديوار آن بود و در ميان آن آتش افروخته بودند.
بدينسان كعبه واقع در مكه كه قبله‌گاه ميليونها نفر است در حدود چهارهزارسال پيش توسط ايرانيان ساخته شده است و در هيچيك از كتابهاي تاريخي خردگرا و غيرديني نشاني از نام ابراهيم و يا اسماعيل براي توجيه ساختن كعبه توسط آنان نميبينيم و كلا بر اساس روايتهاي تاريخي از زندگي ابراهيم كه درتورات و قرآن آمده است، ابراهيم براي رها كردن هاجر و اسماعيل در صحراي خشك عربستان، نميتوانسته است آنهمه مسير صحرا را طي كند.
از سويي پس از اسلام عده‌اي مدعي شدند كه آدم و يا نوح آنرا ساخته‌اند كه همه اين سخنان خالي از سند تاريخي است و بر شك آدمي ميفزايد. چگونه است كه يك خانه چند سازنده آنهم در دورانهاي مختلف چندهزار ساله داشته است؟ البته هريك از اين نامها ميتواند نام تعميركننده‌اي براي كعبه باشد  كه مثلا (خانه كيوان) را بازساري نموده اند و در قرآن نيز از ابراهيم بعنوان نظافتچي و تعميركار كعبه ياد شده است.
كعبه بارها مورد هجوم قرارگرفته و با خاك يكسان شده است، بدين رو طي بازسازيهايي كه انجام شده است تغييرات اندكي در ساختمان آن پديده آمده است و بدون شك در تاريخ نام افراد بسياري بعنوان تعميركننده كعبه بچشم ميخورد.
آتشگاه مكه (كعبه ) ساليان سال بنام خانه كيوان (بيت زحل) مشهور بود. اما پس از اينكه ايرانيان تسلط خودرا بر يمن  حفظ نمودند و مكه را رها كردند. دولت مقتدر ايرانيان رو به ضعف رفته بود و امكان كنترل عربستان را نداشتند و يا هم نگهداري از آن از نظر هزينه و نيروي انساني نيز برايشان ميسر نبود، لذا پس از اينكه سپاه ايرانيان مكه را ترك نمودند و كعبه را رها كردند، كعبه خوابگاه مردم بي‌پناه شده بود و آتش مهر در آن خاموش شده بود.
هر از چندي افراد زيرك و باهوشي با ترميم و مرمت و پاكيزه نمودن كعبه «خانه كيوان» متولي آن محل ميشدند و به اين بهانه هم قدرتي سياسي درميان قبايل عرب بدست ميآوردند و هم از نظر اقتصادي با دريافت نذورات و مركزيت بخشيدن به مكه درآمدهاي سرشاري بدست ميآوردند.
صحراگردان تازي كه سالها شاهد نيايشهاي ايرانيان (بعنوان ملت متمدن و مقتدر جهان آنروز ) درخانه كيوان بودند، پس از فروكش نمودن آتش در آن، بتهايي را از سوريه آورده و در درون كعبه نهادند تا بازارشان رونق بيشتري بيابد. (دركتاب از ميترا تا محمد درباره مديريتهاي مختلف كعبه شرح مختصري داده ايم.)
چنانچه طبري و اكثر تاريخنگاران اسلامي نوشته‌اند، تازيان در كعبه عمليات همخوابگي انجام ميداده اند كه اين عمليات تا پيدايش اسلام هم ادامه داشته است. خانه كيوان ميشود.

اوستا 120 جلدكتاب بود!

چنانچه گفته شد، اوستا كه يكي از كهنترين كتابهاي تاريخي و آييني بوده است در طي هزاره‌ها نابود شده است.. اوستا دردوران باستان داراي يكصد وبيست و نه كتاب بوده كه هركتاب درباره موضوع ويژه‌ اي نوشته شده بود.
مسعودي يكي از تاريخ‌نگاران نوشته است كه : « اوستا بر روي دوازده هزار پوست گاو دباغي شده به خط زر نوشته شده بود.»
و پليني مينويسد كه :
«زرتشت يكم  اوستا را در بيست و يا دويست هزار شعر سروده بود.»
هنگام حمله اسكندر به ايران بجز نسخه‌هاي معمولي اوستا كه دردست مردم بود، دو نسخه كامل از آن نيز يكي درتخت جمشيد پايتخت هخامنشيان و ديگري در گنج شيزگان واقع در آتشكده آذرگشسب درنزديكي درياچه اورميه نگهداري ميشد. نسخه يكم هنگام آتش زدن اسكندر به كاخ پادشاهان هخامنشي طعمه آتش گرديد نسخه دوم را يونانيها به يغما برده و بنا به قولي به يوناني ترجمه نمودند.
پس از گذشت سده ها پادشاهان ساساني به گردآوري و ترتيب و تنظيم كتب پراكنده پرداخته و از نو سروسامان و صورتي بدان دادند و قسمتي از اوستا بزبان رايج زمان پهلوي ترجمه شده، بدان افزوده گشت با انقراض سلسله ساساني و هجوم تازيان به ايران بسياري ازكتب و نوشتجات مذهبي و اوستايي طعمه آتش گرديد.
ابن خلدون مينويسد: « وقتي كه ايران بدست تازيان گشوده شد كتب بسياري در آن سرزمين بدست تازيان افتاد، سعدبن وقاص سرلشگر سپاه تازيان به عمر خليفه مسلمانان درباره كتابها نوشت و اجازه خواست تا آنانرا براي مسلمانان ترجمه كنند  اما عمر به او نوشت كه با داشتن قرآن ما را نيازي به آنها نيست بدين رو آن كتابها را در آب ريختند و يا هم بسوزاندند و علوم ايرانيان را از بين بردند وبدست ما نرسيد.»

نخستين زردشت ششهزار سال پيش از افلاطون

تاكنون پژوهشگران براي آغاز پيدايش زرتشت نتوانسته‌اند تاريخي ثابت و درست ارائه دهند كه البته اين مسئله بي‌رابطه با آنچه گفته شد كه فاتحان همواره با نوشتن تاريخ خودشان، تاريخ شكست‌خوردگان را ديگر ميكنند، نيست!
از همه مهمتر با اينكه براي غرب همواره تاريخ‌نگاري يونان، اصلي‌ترين سند و پشتوانه پژوهشي بوده است، اما با بررسي تاريخ مشاهده ميشود كه همين غربيان هم پيدايش زرتشت را براساي تاريخ يونان محاسبه نكرده‌اند.
با استناد به تاريخ يونان « پيدايش زرتشت يكم» از هفتهزار سال پيش هم فراتر ميرود (زرتشت يكم به اين خاطر! كه در همين نوشته درخواهيم يافت كه زرتشتهاي بسياري در تاريخ وجود داشته است) قديميترين سند بر اين مدعا نوشته‌اي است در حاشيه «كتاب اكيبياس افلاطون» كه درآنجا آمده است:
« زرتشت در حدود شهشهزار سال پيش از افلاطون زندگي ميكرده است و دانش جهاني خود را از روان نيكويي و بينش والا فراگرفت،»
« پلينيPellini نيز نوشته است كه ارسطو و اودوخوس هم بر اين باور بوده اند كه زرتشت ششهزار سال پيش از افلاطون زندگي ميكرده است.
انديشه و تفكر زردشت از هزاران سال پيش در فرهنگ و تمدن يونان تاثير بسزايي داشته است ويكي از عوامل اصلي گريز از توحش يونانيان، آشنايي با تفكر و انديشه زرتشت بوده است.
افلاطون دركتاب « اس بايديز» از قول ارسطو  شيوة‌هاي آموزش و پرورش ايران را ميستايد كه آرياييان از چهارده سالگي فرزندان خود را به دانش پنهاني زرتشت آشنا ميكرده اند. ارسطو، مغان را شاگردان زرتشت ميداند و در كتاب «ديالوگ» مينويسد كه مغان به مراتب قديميتر از مصريانند، آنان به دو اصل روان نيك و روان بد باور دارند. « با بودن اين همه قراين، در اينكه سقراط و افلاطون با فلسفه زرتشت آشنايي داشته اند ترديد نميشود كرد بويژه با شباهت زيادي كه بين جهان فروهري منوگ زرتشت و جهان ايده افلاطون(  و مدينه فاضله) وجود دارد.» (ايران از آغاز تا اسلام: رومان گريشمن- ترجمه: محمد معين. شركت انتشارات علمي و فرهنگي چاپ تهران 1350 خورشيدي برابر با 6993 آريايي ميترايي)
در رابطه با قدمت فراتر از هفتهزار سالگي زرتشت ادخوسEudoxus كلداني كه در سده چهارم پيش از زايش مسيح ميزيسته است و با فلسفه زرتشت كاملا آشنا بوده و از دوستان و همفكران افلاطون بوده است، نيز برهمين باور است كه خردمند و پيامبر آريايي ششهزار سال پيش از افلاطون ميزيسته است.
دانشمندان نامدار يونان با دين و فلسفه زرتشت آشنا بوده اند و درباره آن سخن گفته‌اند. قديميترين سندموجود، نوشته‌اي در حاشيه كتاب الكيبيادس افلاطون است كه برگردان آن به فارسي چنين است: « گفته شده است كه زرتشت در حدود ششهزار سال پيش از افلاطون ميزيسته است، گروهي اورا يوناني و برخي از ملت ماوراء درياي بزرگ ميدانند. زرتشت دانش جهاني خود را از روان نيكويي، يعني از بينش والا آموخت. ترجمه نام زرتشت به يوناني، استرويوتس يعني ستاره پرست است.»
در تجربه و تحليل اين شرح، گايگر از دانشمندان متاخر مينويسد: « همه مطالب اين حاشيه نويسي جز آنچه كه مربوط به احتمال يوناني بودن زرتشت است، درست و مورد تاييد ساير نويسندگان نيز هست. مثلا پليني نوشته است كه ارسطو و اودخوس باور داشتند كه زرتشت ششهزار سال پيش از افلاطون ميزيسته است.»
افلاطون، زرتشت را يك جا پسر اورمزد  و جاي ديگر خدمتگزار اورمزد ميداند.
(اينگونه نگرش، يعني فرزند خدا دانستن زرتشت  پسر اورمزد- بعدها به مسيحيت و علي‌اللهي ها سرايت نمود كه مسيح را فرزند خدا و امام علي را خود خدا دانستند.) افلاطون در كتاب السي بايديز از قول سقراط، رازهاي آموزش و پرورش ايران را ميستايد  كه فرزندان درباري را از چهارده سالگي به دانش پنهاني زرتشت آشنا ميكردند. ارسطو هم مغان (دانا) را شاگردان زرتشت ميداند و در كتاب ديالوگ مينويسد: « مغان ايران كهنتر ازمصريانند. آنها به دو اصل باور دارند، روح خوبي و روح بدي كه نخستين آن زيوس ي ارمازس (اورمزد) و دومي را اريمانوس يا هادسن (اهريمن) مينامند.»
« از شاگردان پروديكوس، همسفر سقراط ياد شده است كه آنها نسخه اي از آموزشهاي زرتشت را در دسترس داشته اند.»
با بودن اين همه قراين در آشنايي سقراط و افلاطون با فلسفه زرتشت ترديد نميشود كرد بويژه با شباهت زيادي كه بين جهان فروهري مگ زرتشت و جهان ايده‌ افلاطون وجود دارد. بنا به يك نظريه فره‌وشي  همه موجودات از نخستين روز در عالم مثل بوده و سپس قالب مادي گ ا تي GAETY بخود گرفته اند. و قالب مادي چيزي جز صورت فلكي فره وشي نيست. شگفت آور است كه غربيان در باره تاثير فلسفه زرتشت روي فلسفه يونان بر اشارات زودگذر بسنده كرده اند و هنوز پژوهش لازم در باره آن نشده است. اودخوس كلداني كه در سده چهارم پيش از زايش مسيح در قلمرو ايران ميزيسته و با زرتشت و فلسفه او آشنايي كامل داشته و خود از دوستان نزديك افلاطون بوده است. زمان زرتشت را ششهزار سال پيش از افلاطون ذكر ميكند.
خانتوس ليديايي هم كه درسده پنج پيش از زايش مسيح (همزمان با اردشير يكم هخامنشي) ميزيسته ورساله اي در باره زرتشت نوشته، تاريخ زرتشت را ششهزار سال پيش از يورش خشايارشاه به يونان ذكر ميكند. با توجه به اينكه تاريخ يورش خشايارشاه به يونان چهارصدوهشتاد سال پيش از زايش مسيح بوده است تاريخ داده شده خانتوس به ششهزار و چهارصدو هشتاد پيش از ميلاد بالغ ميشود.
پلينوس از قول ارسطو تاريخ زرتشت را ششهزار سال پيش از افلاطون ميداند و با توجه به اينكه افلاطون در حدود سيصد و چهل و هفت سال پيش از زايش مسيح در گذشته، تاريخ زرتشت به چيزي نزديك به ششهزار وچهاردصدو ده سال پيش از زايش مسيح ميرسد.
هرميپوس كه در سده سوم پيش از زايش مسيح زندگي ميكرده تاريخ زرتشت را به هفتهزار سال پيش از مسيح ميرساند.
هرمودوروس زمان زرتشت را پنجهزار سال پيش از جنگ تروي ذكر ميكند كه ششهزار وصدسال پيش از زايش مسيح ميشود.
ديوجنس لاريتوس كه درآغاز سده سوم پس از  زايش مسيح زندگي ميكرده تاريخ زرتشت را هفتهزار سال پيش از زايش مسيح ذكر كرده است.
پلرتارك تاريخ نگار نامدار هم كه از 46 تا 125 پس از زايش مسيح ميزيسته تاريخ زرتشت را هفت هزار سال پيش از زايش مسيح ميداند.
فهرست نوشته‌هاي كلاسيك از اين بيشتر است. سخن در اين است كه با اين همه اقوال معبتر چرا عده‌ زيادي از دانشمندان متاخر، تاريخ كلاسيك را كنار گذشته وبه دنبال تاريخ سنتي كه جعلي و تقلبي است رفته‌اند؟
يكي از دلايل آنان اين بوده است كه تاريخ كلاسيك زمان زرتشت را به دوران سنگ (عصر حجر) عقب ميبرد و مردمان آن دوران، بدوي و خانه بدوش، از راه شكار گردآوري ميوه جنگل و ريشه نبات زندگي ميكرده اند  و هنوز به مرحله روستانشيني و كشاورزي وارد نشده بودند. در حاليكه گاتهاي زرتشت نشان ميدهد كه در زمان زرتشت مردم شهر نشين بوده اند و در آن كشاورزي فزون ستوده شده است.
حفاريهاي سالهاي اخير نشان داده است كه نخستين نظريه دانشمندان در باره آغاز زمان شهرنشيني مبني بر نظريه‌اي اشتباه بوده است! حفاريهاي پنجاه سال اخير نادرست بودن الگوهاي پيشين را در باره مسير احتمالي تمدن در جهان، پيش از اختراع خط نشان ميدهد.
باستانشناس مري رستگاست دركتابي كه تحت عنوان: افلاطون، دوران پيش از تاريخ از پنجهزار تا ده هزار سال پيش از زايش مسيح در اسطوره و باستانشناسي نوشته و در سال 1896 چاپ كرده، مينويسد: « حفاريهاي تازه، مدل قديمي سيرتمدن و فرهنگ را كه بر اساس نظريه‌هاي كنت، داروين و گردن چايلدز فراهم شده بود برهم زده است. تاكنون گمان ميرفت مردمي كه بين پنج تا سي و پنجهزار سال پيش از زايش مسيح ميزيستند، وحشي، خانه بدوش و هميشه از جايي به جايي ديگر درحركت بودند. حد بالاي تمدن آنان، شكار حيوانات،گردآوري ميوه هاي جنگلي و ريشه درختان براي خوردن و زيستن بود. به گمان انها زراعت تنها پنجهزار سال پيش از زايش مسيح آغاز شد.»

مري رستگاست ميگويد كه : « در قبولاندن اين نظريه در باره آغاز تمدن،گردن چايلدز كه خود باستانشناس است،سهمي به سزا داشته ست. چايلدز كه كمونيست بوده است، معتقد بود كه تغيير روش زندگي مردم وسيرتمدن، تنها مولود علل اقتصادي است وسير تمدن نيز بگونه خطي، صورت گرفته است. او مدعي بودكه تحول از شكارچي‌گري و خانه بدوشي به زراعت و شهرنشيني در آخرين بخش عصر حجر صورت گرفته است و آنر انقلاب اخر عصر حجر خوانده است.»
مري رستگاست ميگويد:« حفريات جديد نشان ميدهد كه از ده هزار سال پيش از زايش عيسي مسيح درنقاطي از جهان از جمله منطقه آسياي مركزي (روسيه) آسياي نزديك (ايران و افغانستان) آسياي ميانه  (فلسطين و عراق) اروپاي جنوبي (تركيه) و جنوبغربي اروپا (اسپانيا) شهر نشيني و زراعت وجود داشته است . تزينات داخل غارهاي مربوط به تمدن ماگدالس در جنوبغربي اروپا به دوازده تا پانزده هزار سال پيش از مسيح برميگردد. خرابه‌هاي قصري در فلسطين و كتل هويوك در آناتولي (تركيه كنوني) مربوط به ده تا هفتهزار سال پيش از مسيح ميشود. حفاريهاي آسياي مركزي و نزديك (كه ايران، افغانستان، تاجيكستان  وخوارزم جزو آن است و زادگاه زرتشت هم در آن محدوده است) مربوط به يازده تا ده هزار سال پيش از زايش مسيح است. حفاريهاي آناتولي تمدن هفتهزار سال پيش از زايش مسيح را نشان ميدهد و دلالت دارد كه مردم آن ديار علاوه بر شهرنشيني، هنر معماري جالبي هم داشته اند. همچنين حفاريهاي منطقه ايران، افغانستان و آسياي مركزي، حكايت از شهرنشيني مردم اين مناطق در يازده تا ده هزار سال پيش از زايش مسيح ميكند. (يعني پيش از عصر يخ كه در حدود ده هزار سال پيش از زايش مسيح معين شده است.) ايرانيان در آن دوران. حيوانات را اهلي كرده بودند و به كار زراعت ميپرداختند. از روي شباهتهاي بين طرحها و ظروف كشف شده، حدس زده ميشود كه در اواخر هزاره ششم پيش از  مسيح، مهاجرت گروهي ساكنين آسياي نزديك به جنوب شرقي اروپا صورت گرفته باشد. درنتيجه اين كشفيات مري رستگاست مدعي است كه تحول يا انقلابي را كه گردن چايلدز به پنجهزار سال پيش از زايش مسيح نسبت داده واقعاٌ در نقاط مختلف آسيا و اروپا از پانزده هزار سال پيش از زايش مسيح  آغاز شده بوده است، همچنين برخلاف نظريه چايلدز علت آن تحول (تبديل خانه بدوشي به شهر نشيني وجنگل وكوه گردي به سكونت در يك محل و اشغال به زراعت تنها عوامل اقتصادي نبوده است(.
مري رستگاست درمورد ايران و زمان زرتشت ميگويد:« با آنكه پژوهشهاي باستانشناسي در ايران ناتمام است، ولي از آن چه تاكنون بدست آمده روشن است كه در شرق رشته كوههاي زاگرس، در مراغه (شمال فلات ايران) در سنگ چخماق (گرگان) در تپه گبرستان، در حاجي فيروز (نزديك درياچه اروميه)، در توگلك تپه (آسياي مركزي) دست كم بين پنج تا ششهزار سال پيش از مسيح شهر نشيني (ده نشيني)، مزرعه داري و كشاورزي معمول بوده است و گمان ابتدايي و وحشي بودن مردم اين سرزمينها در آن زمان اشتباه محض است. در اين نقاط خرابه‌هايي از خانة‌هاي خشتي، كوره‌هاي خشت‌پزي، ظروف مختلف از جمله، كاسه و كوزه و وسايل كشاورزي مانند داس، چاقوي استخواني، سندل دوطرفه، دانه‌هاي غلات وجود، كارهاي تزييني چون دستبند وكوزه‌هاي مقعر به رنگ قرمز پيدا شده است كه همه نشانه شهر نشيني، كشاورزي وتمدن است.»
مري رستگاست ميخواهد نشان دهد كه :« 1- اين ادعا در ششهزار سال پيش از مسيح ، مردم خانه بدوش بودند و هنوز شهرنشيني آغاز نشده بوده است نادرست است.2- بشر در آن هنگام وارد دوره فلز يا برنز شده بوده است.3- بعضي ازظروف بدست  آمده از زير خاك، نشان ميدهدكه احيانا در آن زمان دين زرتشت ظهور كرده بوده است. از جمله آن ظروف هاون كوچك و دسته هاوني است كه بوسيله آن هوما را ميكوبيدند و گرزي با سرآهو كه روحانيون زرتشتي بكار ميبردند.» نويسنده نتيجه ميگيرد كه تاريخ كلاسيك يونان مستندتر از تاريخ سنتي زمان ساساني است وتاريخ شفاهي آن را تاييد ميكند.»

www.Awesta.Net